جدول جو
جدول جو

معنی کوچاندن - جستجوی لغت در جدول جو

کوچاندن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
تصویری از کوچاندن
تصویر کوچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
کوچاندن
کوچ دادن، جماعتی از مردم را از سرزمینی به سرزمین دیگر حرکت دادن
تصویری از کوچاندن
تصویر کوچاندن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچانیدن
تصویر کوچانیدن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاچاندن
تصویر پاچاندن
پاشیدن متفرق کردن پراگنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوساندن
تصویر دوساندن
چسبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوساندن
تصویر پوساندن
پوسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویاندن
تصویر پویاندن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
تاب دادن، گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
آتش زدن در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
پریشان کردن، مضطرب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشاندن
تصویر اوشاندن
افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، افتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشاندن
تصویر جوشاندن
به جوش آوردن آب یا مایع دیگر به وسیلۀ حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشاندن
تصویر پوشاندن
جامه به تن کسی کردن، در پرده کردن، روپوش روی چیزی کشیدن
پنهان ساختن، پرده پوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویاندن
تصویر رویاندن
بذر یا دانۀ کاشته شده را نمو دادن و به ثمر رسانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوراندن
تصویر شوراندن
به هیجان آوردن، برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
چیزی را در چیز دیگر چرخاندن مانند پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزاندن
تصویر سوزاندن
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
کنایه از اثر گذاشتن، تاثیر گذاشتن
کنایه از تباه کردن، ضایع ساختن
فرهنگ فارسی عمید
گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فرا گیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغاندن
تصویر لوغاندن
دوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانیدن
تصویر لوچانیدن
کج وکوله کردن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچانده
تصویر لوچانده
چشم را کج و کوله کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
به نوشیدن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوساندن
تصویر اوساندن
((اَ دَ))
افشاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشاندن
تصویر جوشاندن
((دَ))
به جوش آوردن هر مایع به وسیله حرارت، جوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوراندن
تصویر خوراندن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویاندن
تصویر رویاندن
((دَ))
رشد دادن، رویانیدن
فرهنگ فارسی معین