جدول جو
جدول جو

معنی نوشاندن

نوشاندن
آب یا نوشابه به کسی خوراندن، برای مثال ای نور چشم من سخنی هست و گوش کن / چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن (حافظ - ۷۹۶)
تصویری از نوشاندن
تصویر نوشاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نوشاندن

نوشاندن

نوشاندن
نوشانیدن. متعدی نوشیدن. رجوع به نوشانیدن شود
لغت نامه دهخدا

جوشاندن

جوشاندن
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پوشاندن

پوشاندن
جامه بتن کسی کردنجامه در بر کسی کردن ملبس کردن در پوشانیدن، پنان ساختن پرده پوشی کردن مخفی کردن، مستور کردن فرا گرفتن پوشاند: سبزه سراسر زمین را پوشانیده، کسف، تعیین کردن پشتوانه در بانک
فرهنگ لغت هوشیار

اوشاندن

اوشاندن
اَفشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فَشاندن، اِفتالیدن
اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید

پوشاندن

پوشاندن
جامه به تن کسی کردن، در پرده کردن، روپوش روی چیزی کشیدن
پنهان ساختن، پرده پوشی کردن
پوشاندن
فرهنگ فارسی عمید