معنی خوراندن خوراندن روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن تصویر خوراندن فرهنگ فارسی عمید
خوراندن خوراندن خورانیدن. خوردن و آشامیدن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء). اِطعام. (یادداشت بخط مؤلف). به خوردن داشتن، چیزی بکسی رسانیدن. کسی را متمتع کردن. بکسی رساندن، چون: فلانی زیردستانش را خوب می خوراند. رجوع به خورانیدن شود لغت نامه دهخدا
گوراندن گوراندن درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را فرهنگ لغت هوشیار