جدول جو
جدول جو

معنی کوچاندن

کوچاندن
کوچ دادن، جماعتی از مردم را از سرزمینی به سرزمین دیگر حرکت دادن
تصویری از کوچاندن
تصویر کوچاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کوچاندن

کوچاندن

کوچاندن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
کوچاندن
فرهنگ لغت هوشیار

کوچاندن

کوچاندن
کوچانیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا

کوچانیدن

کوچانیدن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
کوچانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

کوچانده

کوچانده
کوچ داده شده. به کوچ واداشته شده. رجوع به کوچاندن، کوچانیدن و کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا

کوچاندنی

کوچاندنی
قابل کوچاندن. رجوع به کوچاندن و کوچانیدن شود
لغت نامه دهخدا

کوچانیدن

کوچانیدن
کوچ کردن کنانیدن و کوچ کردن. (ناظم الاطباء). کوچ دادن. (فرهنگ فارسی معین). به کوچ واداشتن. انتقال دادن مردمی را از جایی به جایی. به کوچ واداشتن ایلی و طایفه ای را از جایی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علما و فضلا و مهندسان و هنرمندان را کوچانیده قرین اعزاز و احترام به ماوراءالنهر رسانید. (حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 124). رجوع به کوچ دادن شود
لغت نامه دهخدا