جدول جو
جدول جو

معنی کورده - جستجوی لغت در جدول جو

کورده(دِهْ)
دهی از دهستان خنج که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کورده
ده کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوردل
تصویر کوردل
کورباطن، کندفهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کونده
تصویر کونده
خربزۀ نارس، تور کاه کشی، توری که از ریسمان به شکل جوال می بافند برای حمل و نقل کاه یا چیز دیگر، برای مثال مانند کسی که روز باران / بارانی پوشد از کونده (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورده
تصویر آورده
ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورده
تصویر خورده
ویژگی کسی که چیزی را خورده است، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوردی
تصویر کوردی
جامۀ پشمین ضخیم، گلیم، پلاس، کوردین، گوردین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دِ)
دهی از دهستان پائین خیابان که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
چوب آستان در خانه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوب زیرین در که فرودین نیز گویند، ضد بلندین. (فرهنگ رشیدی). چوب زیر در. (شرفنامۀ منیری) ، چوبی که پاشنۀ در برآن گردد. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کشوردهنده. مملکت بخش:
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
روز هیجاها بود کشورگشای
روز مجلسها بود کشوردهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهن کارده، دهن الکاذی. (دزی ج 2 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. 43هزارگزی شمال خاوری مشهد، دوهزارگزی باختر راه مشهد به کلات. دامنه و معتدل است. سکنه 349 تن. رودخانه دارد ومحصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نام پلی در بیجانکر (هند). (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 626)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ دَ)
جمع واژۀ ورید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگهای گردن. (آنندراج). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا
(وَدَ / دِ)
بحاصل کرده. ابداع کرده:
وی باد صبا اینهمه آوردۀ تست.
سراج قمری
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
بمعنی کوژد است که صمغ درخت شائکه باشد و آن را جهودانه نیز گویند و آن صمغ را عنزروت خوانند. (برهان). انزروت. کوژد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوژد و انزروت شود
لغت نامه دهخدا
آلتی است مانند دام که آنرا از علف بافند و در آن کاه و سرگین و امثال آن کنند و برستور بار کرده و بجایی که خواهند برند جوال
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پشمین: گه خیش با کلاله بسر در کشد فسار وز کوردی کند جل و کون پوش هفت رنگ. (سوزنی)، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورده
تصویر آورده
بحاصل کرده، ابداع کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده
تصویر خورده
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژده
تصویر کوژده
انزروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
طبل بزرگ: بعد از آن کور که را پاره ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورزه
تصویر کورزه
میوه و بار کور (کبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوردل
تصویر کوردل
کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودره
تصویر کودره
((کُ دَ رَ))
نوعی از مرغابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورکه
تصویر کورکه
((کَ))
کورکا. کهورکای، طبل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواده
تصویر کواده
((کِ دَ یا دِ))
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورده
تصویر خورده
((خُ دِ))
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ فارسی معین