جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نورده

نورده

نورده
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار

نورده

نورده
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نونده

نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مِثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
نونده
فرهنگ فارسی عمید