جدول جو
جدول جو

معنی کشته - جستجوی لغت در جدول جو

کشته
مقتول
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ واژه فارسی سره
کشته
به قتل رسیده، مقتول، کنایه از عاشق، شیفته، کنایه از در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارج شده از بازی، کنایه از خاموش شده
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ فارسی عمید
کشته
مقتول، قتیل، هلاک شده میوه خشک کرده از قبیل زرد آلو، هلو و غیره
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ لغت هوشیار
کشته
((کُ تِ یا تَ))
مقتول، هلاک شده، مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد)
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ فارسی معین
کشته
((کِ تِ))
کاشته شده، زراعت شده، آلو، زردآلو، امرود، شفتالو
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ فارسی معین
کشته
کاشته، تخمی که زیر خاک کرده شده، برای مثال دهقان سال خورده چه خوش گفت با پسر / کای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ - ۹۷۰)، خشک شده، برگه مثلاً توت کشته
تصویری از کشته
تصویر کشته
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشته
تصویر رشته
سلسله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشته
تصویر بشته
اسپانیولی چچم شلمک ازگیاهان چچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
ریسمان، نخ، آنچه که از خمیر آرد گندم بشکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس ار خشک کردن در پختن آش و بعضی خوراکیها دیگر بکار می برند
فرهنگ لغت هوشیار
چاشت، طعمه نواله، غذایی که بحیوانات (ماهیان جانوران درنده و غیره) دهند، چاشنی مزه، کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنها را حریصص بشکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشته
تصویر خشته
بینوا بی چیز تهیدست مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشته
تصویر پشته
کوله بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتک
تصویر کشتک
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشته
تصویر خشته
مفلس، بینوا، بی چیز، تهیدست، برای مثال معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم / زیرا که غریبم من و مجر و حم و خشته (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشته
تصویر هشته
فروگذاشته، گذاشته شده، طلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشته
تصویر چشته
طعمه ای که به حیوانات می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشفته
تصویر کشفته
افسرده، پژمرده، برای مثال فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری - ۳۱)، پراکنده، متفرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گشته
تصویر گشته
گردیده، پیچیده، تغییرپیداکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوته
تصویر کوته
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفته
تصویر کفته
ترکیده، شکافته شده، از هم باز شده، برای مثال کفیدش دل از غم چو یک کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱ - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشته
تصویر رشته
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده، چیزهای متصل به هم و متوالی مثلاً رشتۀ کلام،
واحد شمارش اشیای به هم پیوسته مانند قنات، کوه و مانند آن، شاخۀ علمی یا درسی،
آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند،
نخ، تار، چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند، کنایه از رابطه مثلاً رشتۀ قلبی،
در پزشکی پیوک، لگام، برای مثال یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱ - ۶۴) در موسیقی زه آلات موسیقی
رشتۀ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشته
تصویر کاشته
درختی که بر زمین نشانده شده، تخمی که زیر خاک کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشتی
تصویر کشتی
از وسایل نقلیه ای که روی آب حرکت می کند، به انواع مختلف بزرگ، کوچک، جنگی و مسافربری، کشتی نوح مثلاً کنایه از وسیلۀ نجات دراصل نام کشتی بزرگی است که نوح پیغمبر ساخت و در طوفان عظیمی که رخ داد با آن جمعی از مردم و جانوران را نجات داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشته
تصویر پشته
باری که آن را به پشت بتوان برداشت، پشتواره، کوله بار، تل، تپه، فاصلۀ میان دو چاه، قنات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشته
تصویر کاشته
زراعت شده فلاحت شده مزروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشته
تصویر کرشته
خس و خاشاک: (زمین و آسمانها پر فرشته است تو کی بینی که چشمت پر کرشته است ک) (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه زمین زراعت کرده و کاشته. خار شتر. یا کرته دشتی. اذخر. پیراهن قمیص، جامه و قبای یک تهی نیم تنه: (ز مستی باز کرده بند کرته ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته کوفته شده، غله کوفته که هنوز ش پاک نکرده باشند یعنی از کاه جدا نشده باشد، سرخ مرد عصی الراعی هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته
تصویر کلته
چهارپای و دد پیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوفته کوفته خوردنی از هم باز کرده شکافته، از هم باز شده: (بنار کفته سپر دست معدن نرگس بسیب رنگین دادست مسکن نسرین)، یا کفته نار. نار کفته انار شکافته و واشده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته نار کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنه
تصویر کشنه
کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، گشوده. پراکنده کرده پریشان ساخته، پژ مرده مقابل شکفته: یکی را خانه شادی کشفته یکی را باغ پیروزی شکفته. (ویس ورامین)، معدوم نابود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشره
تصویر کشره
شکر خندگی
فرهنگ لغت هوشیار