قلیۀ گوشت باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) : هرگز نبود خاک به شوری نمک وز خاک چگونه می بسازند کسک. عمعق (از آنندراج). ، نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق. (لغت فرس) : هرگز نبود شکر به شوری نمک نه گاه شکر باشد چون باز کسک. محمودی (از لغت فرس). ، به ترکی به معنی کلوخ باشد. (برهان). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده. (ناظم الاطباء)
قلیۀ گوشت باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) : هرگز نبود خاک به شوری نمک وز خاک چگونه می بسازند کسک. عمعق (از آنندراج). ، نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق. (لغت فرس) : هرگز نبود شکر به شوری نمک نه گاه شکر باشد چون باز کسک. محمودی (از لغت فرس). ، به ترکی به معنی کلوخ باشد. (برهان). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده. (ناظم الاطباء)
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن. ملاوحشی (از آنندراج)
گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن. ملاوحشی (از آنندراج)
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) : کله سرش از دبوس منکر بشکست همچو تکسک مویز و دانۀ خرما. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). قوت و غذای باب تو و عم و خال تو ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه. سوزنی. خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو. سوزنی. رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) : کله سرش از دبوس منکر بشکست همچو تکسک مویز و دانۀ خرما. سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). قوت و غذای باب تو و عم و خال تو ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه. سوزنی. خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو. سوزنی. رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135). مرکب رهوار جم یعنی براق باد را دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود. سیف الدین اسفرنگ. سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی. سیف الدین اسفرنگ. چون اسب انور بسر منزل مراد در موکب قبول نه سکسک نه راهوار. سیف الدین اسفرنگ. اسب سکسک می شود رهوار و رام خرس بازی میکند بز هم سلام. مولوی. ، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135). مرکب رهوار جم یعنی براق باد را دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود. سیف الدین اسفرنگ. سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی. سیف الدین اسفرنگ. چون اسب انور بسر منزل مراد در موکب قبول نه سکسک نه راهوار. سیف الدین اسفرنگ. اسب سکسک می شود رهوار و رام خرس بازی میکند بز هم سلام. مولوی. ، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
سخت کوبیدن و کسکسه در لغت بنی تمیم الحاق کردن سین است به کاف خطاب مؤنث در حال وقف یقال: اکرمتکس بجای اکرمتک و بکس بجای بک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سخت کوبیدن و کسکسه در لغت بنی تمیم الحاق کردن سین است به کاف خطاب مؤنث در حال وقف یقال: اکرمتکس بجای اکرمتک و بکس بجای بک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
سخت کوفتن، الحاق کاف تاء نیث به سین بهنگام وقف مانند (بکس) و (اکرمتکس) (بجای (بک) و (اکرمتک) (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف (س) شنیده شود: (خفی اش ذکر و کسکسه سینش رفته از درب چین به سقسینش)، (دهخدا در وصف آخوند)
سخت کوفتن، الحاق کاف تاء نیث به سین بهنگام وقف مانند (بکس) و (اکرمتکس) (بجای (بک) و (اکرمتک) (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف (س) شنیده شود: (خفی اش ذکر و کسکسه سینش رفته از درب چین به سقسینش)، (دهخدا در وصف آخوند)