جدول جو
جدول جو

معنی کسک - جستجوی لغت در جدول جو

کسک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
تصویری از کسک
تصویر کسک
فرهنگ فارسی عمید
کسک(کَ سَ)
قلیۀ گوشت باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) :
هرگز نبود خاک به شوری نمک
وز خاک چگونه می بسازند کسک.
عمعق (از آنندراج).
، نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق. (لغت فرس) :
هرگز نبود شکر به شوری نمک
نه گاه شکر باشد چون باز کسک.
محمودی (از لغت فرس).
، به ترکی به معنی کلوخ باشد. (برهان). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسک
عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
تصویری از کسک
تصویر کسک
فرهنگ لغت هوشیار
کسک((کَ سَ))
پرنده ای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند
تصویری از کسک
تصویر کسک
فرهنگ فارسی معین
کسک
جرم روی فتیله ی چراغ نفتی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کسا
تصویر کسا
(پسرانه)
عبای ضخیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کسکن
تصویر کسکن
نوعی گرز که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته وصل می کردند، برای مثال یلان را نرم گشت از گرز گردن / نهاده سر به سینه همچو کسکن (وحشی - ۳۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکس، تکش، تکژ، تکیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
زمین ناهموار، ویژگی اسبی که بد راه برود و سوار را تکان دهد، برای مثال اسب سکسک می شود رهوار و رام / خرس بازی می کند، بز هم سلام (مولوی - ۲۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کُ)
نوعی طعام که در مراکش از آرد ارزن سازند. (ناظم الاطباء). طعامی در مصر که از آرد سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج) :
یلان را گشته نرم از گرز گردن
نهاده سر بسینه همچو کسکن.
ملاوحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ کَ)
بمعنی تکس است که تخم و استخوان انگور باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی تکس است. (فرهنگ جهانگیری). تکسل. (ناظم الاطباء) :
کله سرش از دبوس منکر بشکست
همچو تکسک مویز و دانۀ خرما.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی).
قوت و غذای باب تو و عم و خال تو
ز آخال و از تکسک خرابات و مفسقه.
سوزنی.
خری که کاه و جو او ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو به اسو.
سوزنی.
رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسل و تکش شود
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) :
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج.
عسجدی.
اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز
وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135).
مرکب رهوار جم یعنی براق باد را
دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود.
سیف الدین اسفرنگ.
سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند
بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی.
سیف الدین اسفرنگ.
چون اسب انور بسر منزل مراد
در موکب قبول نه سکسک نه راهوار.
سیف الدین اسفرنگ.
اسب سکسک می شود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام.
مولوی.
، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. جلگه است و 144تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه بالای درشت و ستبر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
سخت کوبیدن و کسکسه در لغت بنی تمیم الحاق کردن سین است به کاف خطاب مؤنث در حال وقف یقال: اکرمتکس بجای اکرمتک و بکس بجای بک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. کوهستانی است و297تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسک
تصویر جسک
محنت نرج بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسک
تصویر حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکاس
تصویر کسکاس
خپله مرد
فرهنگ لغت هوشیار
سخت کوفتن، الحاق کاف تاء نیث به سین بهنگام وقف مانند (بکس) و (اکرمتکس) (بجای (بک) و (اکرمتک) (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف (س) شنیده شود: (خفی اش ذکر و کسکسه سینش رفته از درب چین به سقسینش)، (دهخدا در وصف آخوند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکن
تصویر کسکن
گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه بدسته نصب کنند پیازک پیازی: (یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن)، (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
زمین ناهموار و درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسکانت
تصویر کسکانت
((کُ))
عکس مقدار سینوس یک زاویه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسکسه
تصویر کسکسه
((کَ کَ سَ یا س))
سخت کوفتن، الحاق کاف تأنیث به سین به هنگام وقف مانند «بکس» و «اکرمتکس» بجای «بک» و «اکرمتک» (و آن لغت تمیم است)، آوازی که از تلفظ حرف «س» شنیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکسک
تصویر سکسک
((سُ سُ))
زمین بد و نا هموار، اسبی که بد و ناهموار راه رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسکن
تصویر کسکن
((کَ کَ))
گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند، پیازک، پیازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسر
تصویر کسر
بخش، برداشتها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسب
تصویر کسب
درآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کستک
تصویر کستک
اکمه بزان
فرهنگ واژه فارسی سره