عقعق: (هرگز نبود شکر بشوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون بازکسک)، شخص کوچک (تحقیر توهین) : (هر کسکی را هوس قسم و قضا و قدر است عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا)، (دیوان کبیر)
قلیۀ گوشت باشد. (آنندراج) (برهان) (از ناظم الاطباء) : هرگز نبود خاک به شوری نمک وز خاک چگونه می بسازند کسک. عمعق (از آنندراج). ، نام پرنده ای هم هست سیاه و سفید که او را عکه گویند و به عربی عقعق خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلبه بود یعنی عقعق. (لغت فرس) : هرگز نبود شکر به شوری نمک نه گاه شکر باشد چون باز کسک. محمودی (از لغت فرس). ، به ترکی به معنی کلوخ باشد. (برهان). کلوخ و پاره ای از خشت و از دیوار شکست خورده. (ناظم الاطباء)
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن