زمین ناهموار و درشت. (برهان) ، اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی) (آنندراج). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج. عسجدی. اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار. انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 135). مرکب رهوار جم یعنی براق باد را دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود. سیف الدین اسفرنگ. سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی. سیف الدین اسفرنگ. چون اسب انور بسر منزل مراد در موکب قبول نه سکسک نه راهوار. سیف الدین اسفرنگ. اسب سکسک می شود رهوار و رام خرس بازی میکند بز هم سلام. مولوی. ، نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث) ، آواز پای. (برهان)