- کرج
- دکمه، گوی گریبان، چاک پیراهن
معنی کرج - جستجوی لغت در جدول جو
- کرج
- گوی گریبان
- کرج ((کَ))
- گودی گریبان، چاک پیراهن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قایق
نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری، زورق
کرکرانک، استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
قایق موتوری یا پاروئی کوچک
استخوان نرمی که توان جاوید مانند استخوان گوش و سر استخوان شانه و استخوان پهلو و مانند آن غضروف
کسی که کرجی را راه برد قایقران لتکه چی
کرک: (چه نسبت بود دشمنت (دشمنان) را بتو تویی شاهبازو و عدو کرجفو) (طیان. رشیدی رودکی)
کرک: (چه نسبت بود دشمنت (دشمنان) را بتو تویی شاهبازو و عدو کرجفو) (طیان. رشیدی رودکی)
گوی، گویال
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
آنچه در آن نوشته شود، نامه، نوشته
هزینه
بندگاه میان ساعد و بازو از طرف بیرون: مرفق، از فنون کشتی گیری در خاک است و آن عبارتست از اینکه کت طرف را گرفته درو میکنند بطوریکه پشت طرف بخاک رسد. نوعی ازآن ایستاده عمل میشود و آنرا (آرنج سر پا) گویند
خرجهای غیر ضروری ساختمان وبنای بلند ساختمان وبنای بلند
بی آرام و جنبنده
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
هزینه، بیرون شدن از مال هرچه باشد، ضد درآمد، بکار بردن پول، پول دادن و خریدن
پنهان شدن، استتار
چراغها زین اسب
نوع و قسم، فرقه، گروه
غم، غصه، اندوه، مشقت
ارزش، بها، برای مثال کسی را که فام است و دستش تهی ست / به هر جای بی ارج و بی فرهی ست (فردوسی - ۶/۵۴۰) ، احترام، قدر
فروتنی، افتادگی، تواضع
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه،برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)
کاش،برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه،
کاش،
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
ویژگی دندان فرسوده و کرم خورده
بی حس، برای مثال سر چاه چنین مباش کرخ / زان که چاه است بر سر دوزخ (آذری طوسی- مجمع الفرس - کرخ) ، با حالت سستی و بی حالی