جدول جو
جدول جو

معنی کرج

کرج
(رَ / رِ)
تراشۀ خربزه و هندوانه و غیر آن. (برهان) (ناظم الاطباء). پارچه ای از خربزه که برین و قاش نیزگویند، لیکن قاش ترکی است. (فرهنگ رشیدی). قاش خربزه و هندوانه و امثال آن. (آنندراج). کرچ. (برهان) (از آنندراج) :
ماند کرجی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم.
مولوی (از مجمع الفرس).
فلک خربزه سان دیدم و کرج مه نو
گفتم ای عقل به شیرینیش از راه مرو.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کرچ شود
پارچه را گویندکه از گریبان بیرون آورند و آن را به عربی قواره خوانند. (برهان) (از فرهنگ رشیدی). قواره و پارچه که از گریبان جامۀ بریده بیرون آرند. (ناظم الاطباء). رجوع به کرج (ک ) شود
لغت نامه دهخدا