بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
بالابرده شده، روا شده، پرورده، بنای مرتفع، برای مِثال به درگاه شاه آفریدون رسید / برآورده ای دید سرناپدید (فردوسی - ۱/۱۱۱)، آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده
غبار آوردن چشم، کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم: تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما ز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محمدقلی سلیم (از آنندراج). دیدۀ آیینه پنداری غبار آورده است بس که در کوه خجالت از حجاب روی اوست. محمد سعید اشرف (از آنندراج). - چشم کسی غبار آوردن، یعنی در چشم کسی بیماری پدید آمدن. سفیدی که بر روی چشم پیداشود. و رجوع به غبار شود
غبار آوردن چشم، کنایه از خیرگی به هم رسانیدن چشم: تا به کی آن آهوی وحشی نگردد رام ما ز انتظار او غبار آورد چشم رام ما. محمدقلی سلیم (از آنندراج). دیدۀ آیینه پنداری غبار آورده است بس که در کوه خجالت از حجاب روی اوست. محمد سعید اشرف (از آنندراج). - چشم کسی غبار آوردن، یعنی در چشم کسی بیماری پدید آمدن. سفیدی که بر روی چشم پیداشود. و رجوع به غبار شود
سخن چینی کردن. بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی، سعایت کردن. غمازی کردن، اطلاع از امری دادن. کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن: زیرا که درختی که مر او را نشناسی بارش خبر آرد که بود دست نهالش. ناصرخسرو بارت خبر آرد از آب حیوان برگت خبر آرد ز روی حوا. ناصرخسرو. خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را. ناصرخسرو. خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق وفد منصور همی آید و رفد مرفود. سعدی. ، پیغام آوردن: گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم بمژدگانی. سعدی (طیبات)
سخن چینی کردن. بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی، سعایت کردن. غمازی کردن، اطلاع از امری دادن. کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن: زیرا که درختی که مر او را نشناسی بارش خبر آرد که بود دست نهالش. ناصرخسرو بارت خبر آرد از آب حیوان برگت خبر آرد ز روی حوا. ناصرخسرو. خبر بیاور از ایشان بمن چو داده بوی ز حال من بحقیقت خبر مر ایشان را. ناصرخسرو. خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق وفد منصور همی آید و رفد مرفود. سعدی. ، پیغام آوردن: گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم بمژدگانی. سعدی (طیبات)
غلبه کردن. - کم آوردن کسی را، غلبه کردن بر او. (فرهنگ فارسی معین). بامن برآیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند... (کشف الاسرار ج 6ص 552، از فرهنگ فارسی معین). کفرۀ قریش ما را کم توانند آورد. (کشف الاسرار ج 6 ص 238، ایضاً). ، کسر پیدا کردن ازحد معین که مورد حاجت است. از حد لزوم و احتیاج کمتر موجود داشتن چیزی. کسرآوردن: حسابدار بانک امروز دویست تومان کم آورد. برای خرید به بازار رفتیم اما پول کم آوردیم و مقروض شدیم
غلبه کردن. - کم آوردن کسی را، غلبه کردن بر او. (فرهنگ فارسی معین). بامن برآیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند... (کشف الاسرار ج 6ص 552، از فرهنگ فارسی معین). کفرۀ قریش ما را کم توانند آورد. (کشف الاسرار ج 6 ص 238، ایضاً). ، کسر پیدا کردن ازحد معین که مورد حاجت است. از حد لزوم و احتیاج کمتر موجود داشتن چیزی. کسرآوردن: حسابدار بانک امروز دویست تومان کم آورد. برای خرید به بازار رفتیم اما پول کم آوردیم و مقروض شدیم
درخور ترقی دادن. (یادداشت مؤلف). از در برکشیدن. (یادداشت مؤلف) : آخر هر کس از دو بیرون نیست یا برآوردنی است یا زدنی است. رودکی، (اصطلاح بانکی) نوشته ای است که بموجب آن شخص بدیگری دستور دهد که مبلغی را به رؤیت یا بوعده در وجه یا به حواله کرد خود یا شخص ثالث یا به حواله کرد او بپردازد. (فرهنگ فارسی معین) (دایره المعارف فارسی). برات از اسناد مهم تجارتی است و قانون تجارت مزایایی برای آن قائل شده است. (دایره المعارف فارسی). - برات خارج (اصطلاح بانکی) ، برات حوالۀ خارج مملکت. (فرهنگ فارسی معین). - برات داخله (اصطلاح بانکی) ، برات حوالۀ داخل مملکت. (فرهنگ فارسی معین). - برات دار، کسی که دارای برات باشد و حواله دار و سنددار. (ناظم الاطباء). - برات کردن، حواله کردن بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی. (فرهنگ فارسی معین). - براتکش (اصطلاح بانکی) ، کسی که برات بحواله بانک یا تاجری نویسد. محیل. (فرهنگ فارسی معین). حواله کننده. - برات گیر، (اصطلاح بانکی) ، کسی که برات رابرای او فرستند تا پول آنرا بپردازد، محال ٌ علیه. (فرهنگ فارسی معین). - برات وصولی (اصطلاح بانکی) ، براتی. رجوع به براتی شود. (فرهنگ فارسی معین). - تصفیۀ برات (اصطلاح بانکی) ، تفریغ حساب یک برات. (فرهنگ فارسی معین). - موعد برات (اصطلاح بانکی) ، موقع پرداخت وجه برات. (فرهنگ فارسی معین). - نزول برات (اصطلاح بانکی) ، نزولی که بیک برات تعلق میگیرد. (فرهنگ فارسی معین). ، سند، دستاویز، مکتوب عنایت شده ای در آزادی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح ورزشی) یکی از فنون کشتی است که در خاک و سرپا بکار میرود به این ترتیب که کشتی گیر خم شده سر خود را بطرف شکم حریف قرار داده سپس از بالا دو بازو یا یک بازوی حریف را در زیر بغل خود گرفته او را بزمین میکشاند و آن بردو نوع است 1- برات سرپا. 2- برات توی خاک. (فرهنگ فارسی معین)
درخور ترقی دادن. (یادداشت مؤلف). از در برکشیدن. (یادداشت مؤلف) : آخر هر کس از دو بیرون نیست یا برآوردنی است یا زدنی است. رودکی، (اصطلاح بانکی) نوشته ای است که بموجب آن شخص بدیگری دستور دهد که مبلغی را به رؤیت یا بوعده در وجه یا به حواله کرد خود یا شخص ثالث یا به حواله کرد او بپردازد. (فرهنگ فارسی معین) (دایره المعارف فارسی). برات از اسناد مهم تجارتی است و قانون تجارت مزایایی برای آن قائل شده است. (دایره المعارف فارسی). - برات خارج (اصطلاح بانکی) ، برات حوالۀ خارج مملکت. (فرهنگ فارسی معین). - برات داخله (اصطلاح بانکی) ، برات حوالۀ داخل مملکت. (فرهنگ فارسی معین). - برات دار، کسی که دارای برات باشد و حواله دار و سنددار. (ناظم الاطباء). - برات کردن، حواله کردن بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی. (فرهنگ فارسی معین). - براتکش (اصطلاح بانکی) ، کسی که برات بحواله بانک یا تاجری نویسد. محیل. (فرهنگ فارسی معین). حواله کننده. - برات گیر، (اصطلاح بانکی) ، کسی که برات رابرای او فرستند تا پول آنرا بپردازد، محال ٌ علیه. (فرهنگ فارسی معین). - برات وصولی (اصطلاح بانکی) ، براتی. رجوع به براتی شود. (فرهنگ فارسی معین). - تصفیۀ برات (اصطلاح بانکی) ، تفریغ حساب یک برات. (فرهنگ فارسی معین). - موعد برات (اصطلاح بانکی) ، موقع پرداخت وجه برات. (فرهنگ فارسی معین). - نزول برات (اصطلاح بانکی) ، نزولی که بیک برات تعلق میگیرد. (فرهنگ فارسی معین). ، سند، دستاویز، مکتوب عنایت شده ای در آزادی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح ورزشی) یکی از فنون کشتی است که در خاک و سرپا بکار میرود به این ترتیب که کشتی گیر خم شده سر خود را بطرف شکم حریف قرار داده سپس از بالا دو بازو یا یک بازوی حریف را در زیر بغل خود گرفته او را بزمین میکشاند و آن بردو نوع است 1- برات سرپا. 2- برات توی خاک. (فرهنگ فارسی معین)
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
برآوردن: فروکشید گل زرد روی بند از روی برآورید گل مشکبوی سر ز تراس. منوچهری. همی مناظره و جنگ خواهی ازتن خویش کنون که گنگ شدی ّ و برآوریدی گنگ. اسدی (لغت نامه). بانگ دزدیده بلبلان را زاغ بانگ دزدی برآوریده بباغ. نظامی. رجوع به برآوردن و آوریدن و آوردن شود
بپایان آوردن. بآخر رساندن: و این شداید و مکاید فراق که از زهر تلختر و از مرگ ناخوشتر است بر خود بسرآوردمی. (سندبادنامه ص 150). ... نفسی میزنم آسوده و عمری بسر آرم. سعدی (گلستان). رجوع به سرآوردن شود
بپایان آوردن. بآخر رساندن: و این شداید و مکاید فراق که از زهر تلختر و از مرگ ناخوشتر است بر خود بسرآوردمی. (سندبادنامه ص 150). ... نفسی میزنم آسوده و عمری بسر آرم. سعدی (گلستان). رجوع به سرآوردن شود
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
بالا بردن بلند کردن بر افراشتن، پروردن تربیت کردن، بیرون کشیدن استخراج کردن، پیدا نمودن ظاهر ساختن، افراختن (بنا و مانند آن)، تعمیر کردن مرمت کردن اصلاح کردن، تمام کردن تکمیل کردن، انباشتن پر کردن، قبول کردن پذیرفتن و انجام دادن تقاضا و حاجت کسی را: حاجت او را برآورد
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)
بالا برده برافراشته، پرورده تربیت شده، بیرون کشیده مستخرج، پیدا شده ظاهر شده، افراشته -6 تعمیر شده مرمت گشته اصلاح شده، تمام شده مکمل، انباشته پر شده، قبول شده پذیرفته شده و انجام یافته (حاجت و تقاضای کسی)