جدول جو
جدول جو

معنی کاوینک - جستجوی لغت در جدول جو

کاوینک
(نَ)
در شیراز مطلق ساررا گویند اعم از ملخ خوار و غیر ملخ خوار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
کاوینک
سار
تصویری از کاوینک
تصویر کاوینک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
(پسرانه)
پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروانک
تصویر کاروانک
مرغی شبیه مرغابی با منقار دراز و پاهای بلند، چفنک، چفتک، جفتک، چکرنه، جگرنه، چوبینه، چوبینک، چوبنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویانی
تصویر کاویانی
مربوط به کاوه، شخصیت اساطیری شاهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کازینو
تصویر کازینو
قمار خانه، جای گردش، تفریح و قمار
فرهنگ فارسی عمید
نیکلا دو، مارشال فرانسوی، متولد در پاریس و یکی از بهترین فرماندهان عصر لوئی چهاردهم، وی ’دوک ساووا’ رادر ’استافورد’ به سال 1690 میلادی و در ’مارسی’ به سال 1693 مغلوب ساخت و خود رالایق کارهای مهم نشان داد، و چون مردی متفکر بود و جان سربازان خود را عزیز میداشت و بی جهت آنان را بکشتن نمیداد سربازانش او را ’پدر فکر’ نام دادند، او ازخود ’یادداشتها’ باقی گذاشته است، (1637 - 1712)
لغت نامه دهخدا
فرانسوآ، او همان کسی است که هانری چهارم پادشاه فرانسه را ترور کرد، راویاک در توور بسال 1578م، متولد و بسال 1610م، کشته شد
لغت نامه دهخدا
شهرکیست (از خراسان با کشت و برز بسیار و آبادان و از حدود نشابور است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اطاق دفتر. دفتر، هیئت وزیران. مجموع وزراء. دولت، مستراح. مبال (در تداول). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است
لغت نامه دهخدا
کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند، (برهان)، صداق، (یادداشت مؤلف) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین، (مجمل التواریخ و القصص)، موسی گفت: من چیزی ندارم که کاوین دهم، شعیب گفت: کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی، (تاریخ بلعمی)،
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی،
نظامی،
گشت با او بشرط کاوین جفت
نعمتی یافت، شکر نعمت گفت،
نظامی،
عروسانی زناشویی ندیده
بکاوین از جهان خود را خریده،
نظامی،
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان
از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند،
خاقانی،
گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم، (تذکرهالاولیاء)،
خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد،
حافظ،
- در کاوین آوردن، به عقد خود درآوردن، به حبالۀ نکاح درآوردن:
فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد،
نظامی،
رجوع به کابین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
کاچره. (شعوری). کافشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین بخش ’ژیروند’ ناحیۀ بردو، کنار گارون، سکنه 3019 تن، محصول: شراب
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی سلطنتی: (قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کازینو
تصویر کازینو
قمارخانه، قهوه خانه و جای تفریح و گردش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین که مهر زنان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویزنه
تصویر کاویزنه
آهنگی است از موسیقی قدیم: (نوبتی پالیز بان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویزنه
تصویر کاویزنه
((زَ نَ))
آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی، سلطنتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
((نِ))
قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسه آشپز خانه
فرهنگ فارسی معین
((نَ))
مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین، صداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کازینو
تصویر کازینو
((نُ))
قمارخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
گنجه
فرهنگ واژه فارسی سره