جدول جو
جدول جو

معنی کارتنک

کارتنک((تَ نَ))
عنکبوت، تار عنکبوت، کارتند، کارتن، کارتینه
تصویری از کارتنک
تصویر کارتنک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کارتنک

کارتنک

کارتنک
تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت، عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن
کارتنک
فرهنگ فارسی عمید

کارتنک

کارتنک
انفست. تنیدۀ عنکبوت. تننده. ثطاء. خانه عنکبوت. نسج عنکبوت. تارهای عنکبوت (در تداول عوام امروزی طهران) : درِجیبش را کارتنک گرفته. کارتنه. (برهان). رجوع به کارتنه شود، دهنه. (با بستن و گرفتن صرف شود). و رجوع به عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا

تارتنک

تارتنک
عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتَن، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، کَراتَن
تارتنک
فرهنگ فارسی عمید

کارتنه

کارتنه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
کارتنه
فرهنگ لغت هوشیار

تارتنک

تارتنک
مُرَکَّب اَز: تار + تن، تننده + َ-َک، پَسوَند، عنکبوت. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). این کاف، کاف تصغیر است، تارتن نیز همان است:
تنند ارچه هر دو تار، بود راه بیشمار
ز زرتار مرد کار، بدیبای تارتن.
؟ (از انجمن آرا) (از آنندراج).
رجوع به تارتن، کارتن، کارتنه و کارتنک و عنکبوت شود
لغت نامه دهخدا