جدول جو
جدول جو

معنی کاندر - جستجوی لغت در جدول جو

کاندر
که اندر
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
فرهنگ فارسی عمید
کاندر
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
فرهنگ لغت هوشیار
کاندر
مرتعی از توابع شهرستان کردکوی که به کنداب نیز شهرت دارد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندر
تصویر کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندر
تصویر کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلندر
تصویر کلندر
قوی هیکل، تنومند، درشت اندام، قلندر، چوب بزرگ و ناتراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندر
تصویر اندر
در، تو، درون، در میان،
(پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)،
(پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسندر
تصویر کسندر
ناکس، نااهل، برای مثال سزد ارچه او نیز تکبر کند / که شه نیکویی با کسندر کند (عنصری - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانور
تصویر کانور
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، پرخو، کندوک، کندو، کندوله
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سَ دَ / کُ سُ دَ / کَ سَ دُ)
مرکب از کبک + گر بمعنی کوه، پرنده ای است که آن را به عربی دراج گویند. (برهان). دراج. (ناظم الاطباء). پرنده یی چون کبوتر بسیار خوش گوشت. (یادداشت مؤلف). کبک کو. کبک کوه. کرک کوه. کبک دری. رجوع به کبک کو شود
لغت نامه دهخدا
کندوی غله را گویندیعنی ظرفی که غله در آن کنند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ژن و ’ریشارد’ نام دو جهانگرد و رحالۀ انگلیسی کاشف نیجریه (1807-1839 و 1804-1834م.)
لغت نامه دهخدا
(کُ دِ)
کندر. مرد کوتاه درشت سطبراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مرد زشت. (مهذب الاسماء). مرد کوتاه درشت و مرد سطبراندام. (ناظم الاطباء) ، خر بزرگ جثه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ)
دهی از دهستان بالای شهرستان نهاوند است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اوگست. گیاه شناس سویسی. وی در ژنو به دنیا آمد (1778-1841 میلادی) و از نخستین کسانی است که جغرافیای گیاهی را طرح کرده اند
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان پنجگرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 31 هزارگزی جنوب چالوس و 3 هزارگزی خاور مرزن آباد واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 330 تن سکنه. آب آنجا از چشمۀ تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و ارزن و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و شال بافی است. این آبادی از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، هر مقدار پولی که به عنوان سرمایۀ اولیه از طرف بازی کنندگان با ورق، در انواع بازیها در وسط گذارده شود و تفاوت آن با ’کاو’ (که در بازیهای دیگر معمول است) آن است که سرمایۀ پول بانک پس از شروع بازی در میانه و متعلق به عموم بازیکنان است ولی ’کاو’ هرکس متعلق به خود بازی کن و در اختیار اوست
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام قصبه ای است در ایالت گجرات هند واقع در ناحیۀ سورت و در روبروی شهر سورت و کنار رود خانه تپتی که بوسیلۀ پلی بشهر سورت مربوط میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
در اساطیر یونانی نام نخستین زنی که وولکن آفرید و می نرو ربه النوع عقل وی را جان بخشید و به همه لطائف و هنرها بیاراست و ژوپیتر درجی بدو هدیه کرد که همه بدیها در آن پنهان بود و آنگاه به سرزمین اپی مته نخستین مرد فرستاد و او پاندر را بزنی کرد. اپی مته آن درج شوم بگشود و بدیها و عیوب که در آن نهفته بوددر جهان بپراکند و در آن درج جز امید چیزی بنماند. پاندر نزد یونانیان بمنزلۀ حوّای اسرائیلیان است
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ فلاماندر دندر. نام رودی به کشور بلژیک دارای 105 هزارگز درازی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام طابع شاهنامۀ فردوسی بهمراهی وولرس در استراسبورگ از سال 1877 تا 1884 م
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندر
تصویر اندر
درون، داخل، تو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادر
تصویر کادر
حدود، قاب، چوب یا فلزی که دور عکس یا آئینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاند
تصویر کاند
قند
فرهنگ لغت هوشیار
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسندر
تصویر کسندر
نا اهل
فرهنگ لغت هوشیار
مردم نا تراشیده و نا هموار، چوب کنده نا تراشیده که گاه آنرا در پس در اندازند تا گشوده نگردد و گاه سوراخ کنند و پای مجرمان را بدان محکم نمایند: (بر گردن مخالف و بر پای دشمنت نکبت کند دو شاخی و محنت کلندری)، (پور بهای جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانسر
تصویر کانسر
رشد بدخیم بافت ها در قسمتهای مختلف بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلندر
تصویر کلندر
((کَ لَ دَ))
مرد درشت اندام و قلندر، چوب ناتراشیده که در پشت در اندازند تا در گشوده نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسندر
تصویر کسندر
((کَ سَ دَ))
نااهل، فرومایه، ناکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندر
تصویر اندر
((اَ دَ))
در، تو، در میان، گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می آید و معنی داخل شدن می دهد، اندر آمدن، اندر افتادن
فرهنگ فارسی معین
کنده ی درخت، فنی در کشتی محلی لوچو، از فنون کشتی محلی، این فن هنگامی مورد استفاده قرار می گیردکه
فرهنگ گویش مازندرانی
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی
ازگیل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
چارچوب زیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان پنجک رستاق نوشهر، روستایی از دهستان پنجک رستاق کجور نوشهر که در محل به آن بانر
فرهنگ گویش مازندرانی