جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مِثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
بر بالا رفتن. (برهان). بالای چیزی گشتن. صعود. زبر چیزی شدن. (شرفنامۀ منیری) ، برابر چیزی شدن. (برهان) ، از بیخ و بن برکندن. (برهان). قلع. نسف. (تاج المصادر بیهقی) ، تخم افشاندن. (برهان). حرث. افشاندن چنانکه دانه را. (یادداشت مؤلف) ، فروریختن چنانکه اشک را. (یادداشت مؤلف) ، بردن باد خاک را. (برهان). سفی. (مجمل اللغه) ، بر باد دادن چنانکه خرمن را. بر باد کردن خرمن. ذرو. ذری. (تاج المصادر بیهقی). ثور. ثوران. سورمق. (ترکی). - دامیدن کان، بر باد دادن خاک بطلب زر. - دامیدن خرمن، بر باد کردن آن برای جدا شدن دانه از کاه. - بردامیدن، ازدراء. (تاج المصادر بیهقی). التذریه، بردامیدن و حسب خویش ستودن و بالا دادن. (تاج المصادر بیهقی)
بر بالا رفتن. (برهان). بالای چیزی گشتن. صعود. زبر چیزی شدن. (شرفنامۀ منیری) ، برابر چیزی شدن. (برهان) ، از بیخ و بن برکندن. (برهان). قلع. نسف. (تاج المصادر بیهقی) ، تخم افشاندن. (برهان). حرث. افشاندن چنانکه دانه را. (یادداشت مؤلف) ، فروریختن چنانکه اشک را. (یادداشت مؤلف) ، بردن باد خاک را. (برهان). سفی. (مجمل اللغه) ، بر باد دادن چنانکه خرمن را. بر باد کردن خرمن. ذرو. ذری. (تاج المصادر بیهقی). ثور. ثوران. سورمق. (ترکی). - دامیدن کان، بر باد دادن خاک بطلب زر. - دامیدن خرمن، بر باد کردن آن برای جدا شدن دانه از کاه. - بردامیدن، ازدراء. (تاج المصادر بیهقی). التذریه، بردامیدن و حسب خویش ستودن و بالا دادن. (تاج المصادر بیهقی)
کاشتن. (زمخشری) (آنندراج). الحرث، کشت کاریده. (ربنجنی). حرث کارید. (دستوراللغه). کاشتن و زراعت و عمل کردن. (ناظم الاطباء). تخم افشاندن. حرث، زمین کشت کاریده: بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت بسا کس که کارید و بر برنداشت. اسدی (گرشاسب نامه). تو گفتی چرخ زرین ژاله بارید به گرد ژاله برگ لاله کارید. (ویس و رامین). تو چه کردی جهد کان با تو نگشت تو چه کاریدی که نامد ریع کشت. مولوی. ، کار کردن. (آنندراج). عمل کردن و کار کردن. (ناظم الاطباء) ، اره کردن. (ناظم الاطباء)
کاشتن. (زمخشری) (آنندراج). الحرث، کشت کاریده. (ربنجنی). حرث کارید. (دستوراللغه). کاشتن و زراعت و عمل کردن. (ناظم الاطباء). تخم افشاندن. حُرث، زمین کشت کاریده: بسا کس که برخورد و هرگز نکاشت بسا کس که کارید و بر برنداشت. اسدی (گرشاسب نامه). تو گفتی چرخ زرین ژاله بارید به گرد ژاله برگ لاله کارید. (ویس و رامین). تو چه کردی جهد کان با تو نگشت تو چه کاریدی که نامد ریع کشت. مولوی. ، کار کردن. (آنندراج). عمل کردن و کار کردن. (ناظم الاطباء) ، اره کردن. (ناظم الاطباء)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)