جدول جو
جدول جو

معنی کارنده - جستجوی لغت در جدول جو

کارنده
کسی که درختی یا تخمی بر زمین می کارد
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
فرهنگ فارسی عمید
کارنده
(رَ دَ / دِ)
کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن. (آنندراج). ج، کارندگان:
اگر کشتمندی شود کوفته
وز آن رنج کارنده آشوفته
و گر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.
فردوسی.
ز تخم پراکنده وز مزد و رنج
ببخشید کارندگانرا ز گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کارنده
((رَ دِ یا دَ))
کار کننده، عمل کننده، کشت کننده، زارع
تصویری از کارنده
تصویر کارنده
فرهنگ فارسی معین
کارنده
مردی که به کمک گاوآهن زمین را شخم زند، کسی که بذر می افشاند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارنده
تصویر بارنده
ابری که باران از آن بیاید، هر چیزی که مانند باران فرو ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
کم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
کسی که چیزی دارد، دارا، چیزدار، مالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
کسی که جایی را می کاود، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
زاری کننده، کسی که گریه و ناله می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافنده
تصویر کافنده
شکافنده، شکاف دهنده، فاتق، فالق، شکاونده، شکوفنده
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. 12هزارگزی جنوب میناب، واقع در 4هزارگزی باختر. راه مالرو. جاسک به میناب. جلگه و گرمسیر و مالاریائی و دارای 130 تن سکنه است. آب از چاه دارد. محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالنده
تصویر کالنده
بشتاب رونده جیم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
تفحص کننده تجسس کننده، کننده حفار، بحث کننده، ستیزه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کار آزموده مجرب کار کشته: (ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کار کرده ردان)، جنگ دیده جنگ آزموده: (بیاورد لشکرده و دو هزار جهاندیده و کار کرده سوار)، مستعمل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
کم گرداننده، نقصان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافنده
تصویر کافنده
آنکه بکافد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
مالک، چیزی که به کسی تعلق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
آنچه می بارد آنچه بشکل قطرات آب فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
زاری کننده ناله و فریاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافنده
تصویر کافنده
((فَ دِ))
شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
((رَ دِ یا دَ))
آن که چیزی را دارد، صاحب، مالک، خداوند، چیزدار، ثروتمند، مال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
((رَ دِ))
زاری کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
((وَ دِ))
جستجوکننده، مفتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنده
تصویر کالنده
((لَ دِ))
به شتاب رونده، جیم شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
صاحب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
نزولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Possessor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
Minimizer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
minimizador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
владелец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
Besitzer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
Minimierer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاهنده
تصویر کاهنده
minimalizator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارنده
تصویر دارنده
володар
دیکشنری فارسی به اوکراینی