جدول جو
جدول جو

معنی کابین - جستجوی لغت در جدول جو

کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
تصویری از کابین
تصویر کابین
فرهنگ فارسی عمید
کابین
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صدقه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صدقه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیرو باده بیار،
خسروی،
زنان پارسا از شوی گردند
به کابین دیدن او را خریدار،
فرخی،
ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را
زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین،
فرخی،
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری
بود نقد کابین او اینکه تو
کنی سجدۀ شکر چون شاکری،
منوچهری،
عروسی است می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین اوی،
(گرشاسب نامه)،
ای پسرجان و تنت شهره زناشویند
شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین،
ناصرخسرو،
عاقل ندهد درین چنین کابین
راضی نشود بصره و صدره،
ناصرخسرو،
طمع جانت کند گرچه بدوکابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن،
ناصرخسرو،
دنیا عروس وار بیاراید
پیشت چو یافت از تو بدین کابین،
ناصرخسرو،
به چه ماند به عروسی، عالم
که سبکروح گران کابین است
شاه او زیبد منصور سعید
که هم این خسرو، آن شیرین است،
ابوالفرج رونی،
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان،
خاقانی،
گرچه ناهید ورچه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند،
(سندبادنامه ص 257)،
به کابین خسرورضا داده ایم
که از تخمۀ خسروان زاده ایم،
نظامی،
نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)،
چون درافتادند اندر جستجو
بعد از آن دربست و کابین جست او،
مولوی،
باجوانی چو لعبت سیمین
مهر بستش بمبلغی کابین،
سعدی،
به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)،
ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند،
حافظ،
عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کابین
مهر، صداق زنان می باشد
تصویری از کابین
تصویر کابین
فرهنگ لغت هوشیار
کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
تصویری از کابین
تصویر کابین
فرهنگ فارسی معین
کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
تصویری از کابین
تصویر کابین
فرهنگ فارسی معین
کابین
صداق، مهریه، مهر، اتاقک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابین
تصویر سابین
(دخترانه و پسرانه)
سروکوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاشین
تصویر کاشین
(دخترانه)
نام مکانی در شمال ایلام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابین
تصویر تابین
زیردست، فرمانبردار، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مابین
تصویر مابین
در وسط، در میان، آنچه در میان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژبین
تصویر کژبین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابین
تصویر تابین
سرزنش کردن کسی در رو به رو، عیب کردن، ستودن کسی پس از مردن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مکبون و مکبونه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مکبونه. (ناظم الاطباء). رجوع به مکبون و مکبونه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اطاق دفتر. دفتر، هیئت وزیران. مجموع وزراء. دولت، مستراح. مبال (در تداول). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاذبین
تصویر کاذبین
جمع کاذب، دروغگویان دروغینگان
فرهنگ لغت هوشیار
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کارشناس، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین که مهر زنان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مابین
تصویر مابین
در میان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابین
تصویر تابین
عیب کردن فرمانبردار، زیر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
((نِ))
قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسه آشپز خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابین
تصویر تابین
((بِ))
زیردست، سربازی که درجه ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاردان، کارشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کاویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
گنجه
فرهنگ واژه فارسی سره
دولت، هیئت دولت، دفتر، آبریزگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد