معنی کاربین - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با کاربین
کاربین
کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مِثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
کاربین
کاربین
آنکه کار را بنگرد، کاردان، کارشناس: شکرایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان، فرخی، کاربینان که کار او دیدند از خداترسیش بترسیدند، نظامی
لغت نامه دهخدا
کاربان
کاربان
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
کاتبین
کاتبین
جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
کارابین
کارابین
نوعی تفنگ کوتاه و سبک که مدتی طولانی مورد استعمال سواره نظام و شکاریان پیاده اروپای غربی بود، نوعی مدبر که در کوهنوردی هنگام استفاده از طناب بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.