سیمرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عنقای مغرب، عنقا برای مثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
سیمُرغ، در افسانه ها مرغی بسیار بزرگ که در کوه قاف آشیان داشته و مظهر عزلت یا نایابی است، عَنقایِ مُغرِب، عَنقا برای مِثال همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی - ۲۰۵)
جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کلنجک، پنج پا، کلنجار، در علم نجوم سرطان
جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کُلَنجَک، پنج پا، کِلِنجار، در علم نجوم سرطان
مقابل زبرتنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنگ ستور. (ناظم الاطباء) : زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زبرتنگ شود، آفتاب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
مقابل زبرتنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنگ ستور. (ناظم الاطباء) : زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زبرتنگ شود، آفتاب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف) ، قوی چنگال. قوی دست. قوی پنجه: فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ چه بودت که دیگر شدستی به رنگ. فردوسی. اگر پیل زوری و گر شیرچنگ به نزدیک من صلح بهتر که جنگ. (بوستان)
با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف) ، قوی چنگال. قوی دست. قوی پنجه: فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ چه بودت که دیگر شدستی به رنگ. فردوسی. اگر پیل زوری و گر شیرچنگ به نزدیک من صلح بهتر که جنگ. (بوستان)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از آبادیهای چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد که در هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 2 هزارگزی راه پل زمان خان به شهرکرد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 302 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود و قنات. محصولش برنج، بادام کشمش و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از آبادیهای چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 261). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: ’دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهر کرد که در هزارگزی شمال باختر شهرکرد و 2 هزارگزی راه پل زمان خان به شهرکرد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 302 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود و قنات. محصولش برنج، بادام کشمش و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک: که داری از ایرانیان تیزچنگ که پیش من آید بدین دشت جنگ. فردوسی. به پیش اندرون رستم تیزچنگ پس پشت شاه و سواران جنگ. فردوسی. یکی لشکر آمد پس ما به جنگ چو کلباد و نستیهن تیزچنگ. فردوسی. گرش صدهزارند گردان جنگ همه درگه جنگ و کین تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). مرا با شهنشاه از این نیست چنگ به جنگم توئی آمده تیزچنگ. اسدی (گرشاسب نامه). چنان سخت بازو شد و تیزچنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ. (بوستان). فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت. بابافغانی (از آنندراج). ، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند: چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها که گرز آهنی زو نیابی رها. فردوسی. چنین گفت با بچه جنگی پلنگ که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ. فردوسی. به دریا نهنگ و به هامون پلنگ همان شیر جنگ آور تیزچنگ. فردوسی. ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ. سوزنی. وحشی تیزچنگ خشم آلود کز دم آتشین برآرد دود. نظامی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند، یکی از صورت های فلکی منطقه البروج، چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود، چنگار
جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند، یکی از صورت های فلکی منطقه البروج، چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود، چنگار
هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی، (زردشتی) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند، نیرنگ آتش، سحر، جادو، طلسم، شعبده، حقه بازی، حیله، مکر
هر یک از مراسم دینی و مناسک مذهبی، (زردشتی) دعای مختصر (به زبان اوستایی یا پهلوی یا پازند) مانند، نیرنگ آتش، سحر، جادو، طلسم، شعبده، حقه بازی، حیله، مکر