شترنگ.شطرنج. کریستنسن گوید:...متن بعضی از این رمانها که از تاریخ ساسانیان حکایت میکند و در آخرین قرن سلطنت این دودمان تألیف یافته، موجود است ولی نگارش آن از قرون بعد از انقراض ساسانی است، مانند ’کارنامک اردشیری پاپکان’ و ’ماذیگان ی چترنگ’ (قصّۀ بازی شطرنج) . (از تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 77)
شطرنج، نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانه ای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت می گیرد. هردسته از مهره های سیاه و سفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر یا فرزین و یک شاه است. می گویند آن را در زمان انوشیروان از هندوستان به ایران آورد ه اند
مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزلۀ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گردن هم کرده و پایها در یکدیگر محکم ساخته و نر را پای راست بر پای چپ ماده افتاده است و ماده را بعکس آن. و هر کس آن رابکند به اندک روزی بمیرد و حاصل کردن آن به این نوع است که اطراف آن را خالی کنند چنانکه به اندک قوتی کنده شود، پس ریسمانی آورند و یک سر ریسمان را بر آن و سر دیگر را بر کمر سگی بندند و جانوری پیش سگ بجانب شکار بدود و آن از بیخ کنده شود و آن را بعربی یبروح الصنم خوانند. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج) : همیشه تا بزبان گشاده از دل پاک سخن نگوید همچون تو و چو من سترنگ. فرخی. بی روان زاید فرزند برهمن در هند جانور روید شکل سترنگ اندر چین. مختاری. بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند شبیه مردم روید بحد چین سترنگ. ازرقی (دیوان چ سعید نفیسی ص 187). باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب که ز خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ. سنائی (دیوان چ مصفا ص 187). نسیم خلقت اگر بگذرد بچین چه عجب که جان پذیر شود در دیار چین سترنگ. جمال الدین عبدالرزاق. رجوع به استرنگ شود، بازیی است مشهور و معروف و چون در آن بازی صورت پادشاه و وزیر هر دو را از چوب ساخته اند به این اعتبار سترنگ نام نهاده اند و معرب آن شطرنج است واکنون به تعریب اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شطرنج و شترنگ شود
شترنج. معرب آن شطرنج است. بر وزن و معنی شطرنج و آن بازیی باشد مشهور و معروف که آن را حکیم داهر هندی یا پسراو در زمان انوشیروان اختراع کرده بود و ابوزرجمهر (بزرگمهر) در برابر آن نرد را ساخت و شطرنج معرب آن باشد و نزد محققین نرد اشاره به جبر است و شطرنج به اختیار. (از برهان). شترنج. (آنندراج). در پهلوی بازی مشهور چترنگ است که شطرنج معرب آن است که ’چ’ تبدیل به حرف ’ش’ شده است. (از فرهنگ نظام) : بیاورد شترنگ بوزرجمهر پراندیشه بنشست و بگشاد چهر. فردوسی. تا جز از بیست وچهارش نبود خانه نرد همچودر سی ودو خانه است اساس شترنگ. نجار. رجوع به شترنج و شطرنج و اشترنج شود. ، مردم گیاه. و آن گیاهی باشد که بیشتر ازچین آورند. (برهان). مؤلف انجمن آرا در ذیل کلمه شترنج گوید: صاحب برهان گوید به معنی مردم گیاه آمده، سهو کرده است و آن سترنگ است مخفف استرنگ. (از انجمن آرا). مصحف سترنگ و استرنگ است: بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند به شبه مردم روید به حد چین شترنگ. ازرقی. به فر مِدحتش شاید که رُویَد زبان طوطی از اندام شترنگ. شهیدی. رجوع به سترنگ شود