- چمانیدن
- به ناز و خرام راه بردن، در سیر و خرام آوردن، خرامانیدن،
برای مثال کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی - ۱/۲۳۴)
معنی چمانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چمانیدن ((چَ دَ))
- به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چماندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
تپانیدن، فرو کردن، بزور و فشار در جائی یا سوراخی فرو کردن
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
ببانگ و غریو وا داشتن، رماندن، آشفته کردن پریشان ساختن، بیهوش کردن
گمان کردن، اندیشیدن، خیال کردن
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
آشفته کردن، پریشان ساختن، رمانیدن، ترسانیدن
اندیشیدن، باور کردن، اعتقاد داشتن
выжимать
auswringen
викручувати
wykręcać
torcer
strizzare
escurrir
tordre
uitwringen