جدول جو
جدول جو

معنی چلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

چلاندن
فشردن، فشار دادن چیزی، فشردن یک چیز آبدار چنان که آب آن بریزد
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فرهنگ فارسی عمید
چلاندن
(گُ بَُد)
چلانیدن. در تداول عامه، به معنی فشردن و فشاردن. و فشار دادن چیزی. یا چنانکه جامۀ شسته را برای کم شدن آب آن، یا هندوانه را برای تمیز دادن کالی یا رسیدگی آن یا غورۀ انگور را برای گرفتن و جدا کردن آب آن، و غیره فشردن. (لغت محلی شوشتر). رجوع به چلانیدن شود.
- غوره چلاندن (چلانیدن) ، در تداول عامۀ تهرانیان، کنایه از گریه کردن و اشک ریختن
لغت نامه دهخدا
چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فرهنگ لغت هوشیار
چلاندن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلانیدن
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فرهنگ فارسی معین
چلاندن
فشردن، فشاردادن، عصاره گرفتن، آب گرفتن، چلانیدن، لهیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
فروکردن چیزی باریک و نوک تیز مانند سوزن و خار در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
آگنده کردن، پر کردن، چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن، تپاندن، تپانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد
کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلانده
تصویر چلانده
ویژگی آنچه فشرده شده، ویژگی چیزی که با فشار، آب آن را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴)
خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر. فرو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانده
تصویر چلانده
فشار داده شده عصاره گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
قطره قطره ریختن مایعی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
چپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
دائقه کسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاندن
تصویر خلاندن
((خَ دَ))
فرو کردن، فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز، خلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چزاندن
تصویر چزاندن
((چِ دَ))
آزردن، رنجیده خاطر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
((چَ دَ))
به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
((چَ دَ))
قطره قطره ریختن مایعی، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
((چَ دَ))
چپانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
Wring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
Instillation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
Cram
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
выжимать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
закапывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
впихивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
auswringen
دیکشنری فارسی به آلمانی