چشانیدن. اذاقه. ذائقۀکسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن. کسی را به چشیدن مزۀ چیزی واداشتن: جز حنظل و زهرت نچشاند چو بخواندت هر چند که تو روز و شبان نوش چشانیش. ناصرخسرو. مچشانش بتموز آب سقر مفشان بر سر آتش چو سپند. خاقانی. دور مرا ساغر محنت چشاند چرخ مرا بر سر آتش نشاند. عماد (از فرهنگ ضیاء). شیرین ننماید بدهانش شکر وصل آنرا که فلک زهر جدایی بچشاند. ؟ رجوع به چشانیدن شود، خوراندن چیزکمی به کسی. (فرهنگ نظام) ، خوراندن یانوشاندن. قسمی از خوردنی یا نوشیدنی را به کسی دادن که بخورد یا بنوشد: نصیحت ز حجت شنو کو همی ترا زآن چشاند که خود میچشد. ناصرخسرو. گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی روی بصالحان نما خمر بزاهدان چشان. سعدی. منکران را هم ازین می دو سه ساغر بچشان و گر ایشان نستانند روانی بمن آر. حافظ. رجوع به چشانیدن شود
چشانیدن. اذاقه. ذائقۀکسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن. کسی را به چشیدن مزۀ چیزی واداشتن: جز حنظل و زهرت نچشاند چو بخواندت هر چند که تو روز و شبان نوش چشانیش. ناصرخسرو. مچشانش بتموز آب سقر مفشان بر سر آتش چو سپند. خاقانی. دور مرا ساغر محنت چشاند چرخ مرا بر سر آتش نشاند. عماد (از فرهنگ ضیاء). شیرین ننماید بدهانش شکر وصل آنرا که فلک زهر جدایی بچشاند. ؟ رجوع به چشانیدن شود، خوراندن چیزکمی به کسی. (فرهنگ نظام) ، خوراندن یانوشاندن. قسمی از خوردنی یا نوشیدنی را به کسی دادن که بخورد یا بنوشد: نصیحت ز حجت شنو کو همی ترا زآن چشاند که خود میچشد. ناصرخسرو. گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی روی بصالحان نما خمر بزاهدان چشان. سعدی. منکران را هم ازین می دو سه ساغر بچشان و گر ایشان نستانند روانی بمن آر. حافظ. رجوع به چشانیدن شود
مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴) خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مِثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴) خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)
به نشستن وا داشتن: چه شادی ازین به که در بزم عشرت نشینی و ساقی برابر نشانی ک (وحشی بافقی)، جلوس دادن (بر تخت سلطنت) : ... بر کیارق برادر سنجر را بخراسان بپادشاهی نشاند، جا دادن مقیم ساختن: به مرو شاهجان بر هر دروازه صد نفر حامی نشانده بودند، بخانه آوردن زنی روسپی و بدکاره و باز داشتن او از عمل خویش و خرجی دادن بدو و وی را در انحصار خود داشتن بی آنکه عقد ازدواج دایم یا منقطعی صورت گیرد، کاشتن غرس کردن: ... و نهال خرما را که از جایی بر آرند و بجای دیگر بنشانند، برپا داشتن نصب کردن افراشتن، نهاندن، خاموش کردن (آتش)، دفع کردن آرام کردن (درد الم) : و دردهای چشم و گوش بنشاند (لبن شیر)