جدول جو
جدول جو

معنی چسباننده - جستجوی لغت در جدول جو

چسباننده
کسی که دو چیز را به یکدیگر بچسباند
تصویری از چسباننده
تصویر چسباننده
فرهنگ فارسی عمید
چسباننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
تصویری از چسباننده
تصویر چسباننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیباننده
تصویر شیباننده
لرزاننده، درهم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
سوراخ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسبانده
تصویر چسبانده
ویژگی چیزی که به چیز دیگر پیوند داده شده، چسبانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
تکان دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلاننده
تصویر گسلاننده
پاره کننده، کسی که رشته ای را بگسلاند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ / دِ)
چسپانده. چسپانیده. دوسانیده. ملصق. رجوع به چسپانده و چسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
گرداننده. آنکه چیزی را بچرخاند، چرخانندۀ اداره یا کارخانه یا دستگاهی، مدیر. اداره کننده. رجوع به چرخاندن و چرخانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَدَ / دِ)
چسباننده و دوساننده. الصاق کننده
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ سُ نَنْ دَ / دِ)
منجمدکننده. سردکننده: اگر به چیزی فسراننده حاجت آید افیون اندر آب حل کنند و اندر چکانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فسراندن و فسرانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَگِ رِ تَ)
رجوع به چسپ و چسب و چسپانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
رجوع به چسب و چسپ و چسپاندنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ / سَ نَنْ دَ / دِ)
اسم فاعل از گسلاندن و گسلانیدن. رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از لنباندن. فروبرندۀ لقمه های بزرگ نیم جویده
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
رجوع به چسب و چسپ و چسپانده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
چسباننده. ملصق کننده. الصاق دهنده. دوساننده. کسی که دو یا چند چیز را بهم بچسباند
لغت نامه دهخدا
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
آزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنباننده
تصویر لنباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمباننده
تصویر لمباننده
بالقمه های بزرگ نیم خاییده فرو برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلاننده
تصویر گسلاننده
پاره کننده جدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
آنکه سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفساننده
تصویر چفساننده
چشباننده الصاق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپاننده
تصویر چسپاننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
((چَ دَ))
چسباند، متصل کردن دو چیز به هم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره