جدول جو
جدول جو

معنی چزاندن - جستجوی لغت در جدول جو

چزاندن
(گُ / گَ بُ دَ)
آزار سخت دادن، در زبان تکلمی اصفهان. (فرهنگ نظام). در تداول عامه (از جمله در تهران) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن. المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن، حق ضعیفی، چون طفل صغیر و مانند او را کم دادن. پامال کردن حق ضعفاء. رجوع به چزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
چزاندن
((چِ دَ))
آزردن، رنجیده خاطر کردن
تصویری از چزاندن
تصویر چزاندن
فرهنگ فارسی معین
چزاندن
آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
آگنده کردن، پر کردن، چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگر جا دادن، تپاندن، تپانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشردن، فشار دادن چیزی، فشردن یک چیز آبدار چنان که آب آن بریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزاندن
تصویر جزاندن
دل کسی را سوزاندن، کسی را آزار و اذیت کردن چنان که دل سوخته و اندوهگین شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
گردش دادن حیوانات علف خوار در علف زار برای چرا، به چرا وا داشتن، وادار به چریدن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
اندکی از یک چیز خوردنی در دهان کسی گذاشتن که طعم و مزۀ آن را بچشد
کسی را وا داشتن که چیزی را تجربه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، برای مثال ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲ - ۴۳۴)
خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
مرکّب از: ب + چزاندن، چزاندن. کسی را به گریه و زاری واداشتن. آزار و اذیت کردن. ستم رساندن. با جبر و ستم روح و جسم کسی را معذب و آزرده ساختن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پزانیدن پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
قطره قطره ریختن مایعی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
چپانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاندن
تصویر چشاندن
دائقه کسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاندن
تصویر جزاندن
دل کسی را سوزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
در سیر و خرام آوردن خرامانیدن، خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
((چَ دَ))
قطره قطره ریختن مایعی، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماندن
تصویر چماندن
((چَ دَ))
به ناز و خرام راه رفتن، خرامانیدن، چمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
((پَ دَ))
پختن، پزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلاندن
تصویر چلاندن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
((چَ دَ))
چپانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراندن
تصویر چراندن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
Instillation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
Cram
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
закапывание
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
впихивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
Instillation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
stopfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
інстиляція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
набивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چپاندن
تصویر چپاندن
napychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چکاندن
تصویر چکاندن
zakraplanie
دیکشنری فارسی به لهستانی