جدول جو
جدول جو

معنی چرنگیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چرنگیدن
(گِ رِ تَ)
آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز و صدای چرنگ کردن. (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن:
چرنگیدن گرزۀ گاوچهر
تو گفتی همی سنگ بارد سپهر.
فردوسی.
ز آواز اسبان و بانگ سران
چرنگیدن گرزهای گران.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود.
، صداکردن زنگ و درای. آواز برخاستن از جرس و درای و نظایر آنها:
ز بس نالۀ کوس با کره نای
چرنگیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
به ابر اندرآمد دم کره نای
چرنگیدن گرز و هندی درای.
فردوسی.
رجوع به چرنگ شود
لغت نامه دهخدا
چرنگیدن
آواز کردن شمشیر و گرز و مانند آنها بر اثر تصادم
تصویری از چرنگیدن
تصویر چرنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چروکیدن
تصویر چروکیدن
ناصاف و دارای چین و شکن شدن، چروک خوردن، چروک برداشتن، چروک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن، فشرده شدن، افسرده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
غرنگ کردن، ناله برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن، دیر کردن، توقف کردن، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرنگیدن
تصویر جرنگیدن
صدا کردن شمشیر و زنگ و هر چیز فلزی یا چینی هنگامی که به چیزی بخورد، برای مثال به ابر اندر آمد دم کرهّ نای / جرنگیدن گرز و هندی درای (فردوسی۱ - ۱۲۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگیدن
تصویر ترنگیدن
صدا کردن زه کمان هنگام تیر انداختن، صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن، برای مثال ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود / فضای معرکه همچون دکان آهنگر (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - ترنگیدن)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ کَ دَ)
لباس پوشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ دَ)
روییدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رستن گیاه. (برهان قاطع). رجوع به رنگ درذیل معنی رستن شود، زیاد کردن. افزون نمودن. زیاده کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ دَ)
سخن گفتن. (ناظم الاطباء) :
خمش بودن نکو فضیلست لیکن
نه چندانی که گویندت که گنگی
همان بهتر که در بزم افاضل
زدانشهای خود چیزی بچنگی
که تا معلوم گردد عاقلان را
که تو شاخ گلی یا چوب شنگی.
خواجه نصیرطوسی.
و برین قیاس چنگد و چنگید و چنگیده. (آنندراج) (انجمن آرا). چنگد یعنی سخن کند و چنگی یعنی سخن کنی، بازی درآوردن از روی تقلید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. (برهان). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. (آنندراج). ثابت ماندن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن. (برهان). دیری کردن. (ناظم الاطباء) ، توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. (ناظم الاطباء) ، آرامیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو چَ / چِ کَ دَ)
مباحثه و منازعه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
به بانگ درآمدن. (ناظم الاطباء). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ (د / د ر) شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
گرو بستن و شرط کردن، درهم آمیختن، خندیدن و خنده کردن، جواب و سؤال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ کَ دَ)
صدا و آواز کردن چلۀ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی:
ز کوب گرز و ترنگیدن حسام بود
فضای معرکه همچون دکان آهنگر.
اثیرالدین امانی (از فرهنگ جهانگیری).
، ترنم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ گَ تَ)
غریویدن. رجوع به غریو شود، غرنگ کردن. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چروکیدن
تصویر چروکیدن
چروک یافتن پرچین و چروک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز در گلو پیچیدن، آوازی مهیب دادن غریدن، فریاد و غوغا کردن، غرغر کردن غرولند کردن ژکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنجیدن
تصویر طرنجیدن
نادرست نویسی ترنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت در هم کشیده و کوفته شدن، چین بهم رساندن چین و شکن شدن، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
قصدکردن، کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرنگیدن
تصویر جرنگیدن
آواز کردن شمشیر و گرز و امثال آن بهنگام استعمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
غرنگ کردن، غریویدن غریو بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگیدن
تصویر چنگیدن
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
((دِ رَ دَ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنگیدن
تصویر غرنگیدن
((غَ رَ دَ))
ناله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترنجیدن
تصویر ترنجیدن
((تُ رُ یا تَ رَ دَ))
سخت درهم کشیده شدن، پرچین و شکن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرانیدن
تصویر چرانیدن
((چَ دَ))
علف خورانیدن به حیوانات، چراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چروکیدن
تصویر چروکیدن
((چُ دَ))
چروک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرنجیدن
تصویر طرنجیدن
((طُ رَ دَ))
ترنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنبیدن
تصویر غرنبیدن
((غُ رُ دَ))
بانگ و خروش برآوردن، غوغا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
ائتمام
فرهنگ واژه فارسی سره