جدول جو
جدول جو

معنی چام - جستجوی لغت در جدول جو

چام
بمعنی چم و خم باشد، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، قر و غربیله، رفتاری از روی ناز، مؤلف آنندراج نویسد: ’ ... و از این روی رفتار بناز و وقار را چمیدن و چامیدن نیز گویند’ و مؤلف فرهنگ نظام نویسد: ’ ... خرامیدن بناز را از این جهت چامیدن و چمیدن گویند که شخص در حالت ناز، چم و خم میرود’، گردونی که کاه از غله بدان جدا کنند، رشیدی گفته: ’از این جاست که گردونی را که کاه را از غله بدان جدا کنند چام گویند چه بواسطۀ حرکت دوری گویا چم و خم دارد و گاهی می چمد، (آنندراج)، گردونی که زارعان با آن غله را از کاه جدا میکنند، (فرهنگ نظام)، کژی، دانه، گره، دگمه، چین، نورد، روش و طریقه، دره، زمین پست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چام
ناز و عشوه
تصویری از چام
تصویر چام
فرهنگ لغت هوشیار
چام
خم، پیچ و خم
تصویری از چام
تصویر چام
فرهنگ فارسی معین
چام
رفع خستگی، استراحت موقت در نیمه ی راه یا هنگام کار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چامه
تصویر چامه
(دخترانه)
شعر، شعری که با آواز خوانده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده، کسی که نغمه و سرودی را با ساز بزند یا بخواند، برای مثال بدان چامهزن گفت کای ماه روی / بپرداز دل، چامۀ شاه گوی (فردوسی - ۶/۴۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامیز
تصویر چامیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامیر
تصویر چامیر
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامیدن
تصویر چامیدن
چمیدن، خرامیدن
شاشیدن، شاریدن، میختن، شاش زدن، میزیدن، ادرار کردن، گمیز کردن، گمیختن، شاشدن، گمیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامین
تصویر چامین
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
غایط، پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه
تصویر چامه
شعر، برای مثال چون آن چامه بشنید بهرام گور / بخورد آن گران سنگ جام بلور (فردوسی - ۶/۴۸۲)، غزل، سرود، نغمه، برای مثال بتان چامه و چنگ برساختند / ز بیگانه ایوان بپرداختند (فردوسی - ۶/۵۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه سرا
تصویر چامه سرا
شاعر، آوازخوان که شعری را با آواز بخواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
شاعر، کسی که شعری را با آواز بخواند، آوازخوان، برای مثال هلا چامه پیش آور ای چامه گوی / تو چنگ آور ای دختر ماه روی (فردوسی - ۶/۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در زبان هندی اصطلاحی است در عروض و شعر. (از کتاب تحقیق ماللهند ص 67 س 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِگِ رِ تَ)
شاش کردن. بول کردن. ادرار کردن، غایط کردن
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چاه عمیق. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شعر بود. (فرهنگ اسدی). بمعنی شعر باشد عموماً. (برهان). مطلق شعر را گفته اند. چکامه نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). هر کلام موزون و شعر عموماً. (ناظم الاطباء). شعر در مقابل نثر که ’چانه’ باشد. منظومه. نشید. سخن منظوم و موزون. کلام مقفی:
یک شبانروز اندر آن خانه
گاه چامه سرود و گه چانه.
(از فرهنگ اسدی).
، غزل را گویند خصوصاً و آن مطلعی است با ابیات متوازنه متشارکه در قافیه و ردیف کمتر از هفده بیت. (برهان). غزل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). غزل خصوصاً. (ناظم الاطباء). (فرهنگ نظام) ، سرود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). نغمه. (ناظم الاطباء). آهنگ. آواز. دستگاه موسیقی:
چو آن چامه بشنید بهرام گور
بخورد آن گرانسنگ جام بلور.
فردوسی.
همان چامه و چنگ ما را بس است
نثار زنان بهر دیگر کس است.
فردوسی.
بگوش زن جادو آمد سرود
همان چامۀ رستم و زخم رود.
فردوسی.
برآورد رامشگر زابلی
زده چنگ بر چامۀ کابلی.
فردوسی.
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن
یکی پای کوبد شکن بر شکن.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
سرمایۀ عشقند چوبر چامه سرایند
پیرایۀ نازند چو در خدمت یارند.
سنایی.
بزد دست و طنبور در بر گرفت
سرائیدن چامه اندر گرفت.
؟ (از فرهنگ اوبهی).
بمعنی سخن هم آمده است. چه چامه دان سخندان را گویند. (برهان). سخن و قول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قلابی باشد که با آن دلو از چاه بیرون آورند، (اما کلمه دگرگون شدۀ چاهیوز است)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چامه زن
تصویر چامه زن
نوازنده، خواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چام چام
تصویر چام چام
پر پیچ و خم (دره راه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه سرائی
تصویر چامه سرائی
سخن سرائی، شعر گوئی، شاعری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه
تصویر چامه
شعر، غزل، سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامیدن
تصویر چامیدن
خرامیدن ادرار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامین
تصویر چامین
پول، پیشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه
تصویر چامه
((مِ))
سرود، شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامیدن
تصویر چامیدن
شاشیدن، خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
((ی))
شاعر، سرود ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامه سرا
تصویر چامه سرا
((~. سَ))
آوازخوان، شاعر، تصنیف ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چام چام
تصویر چام چام
پرپیچ و خم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامین
تصویر چامین
شاش، بول، چمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چامه سرا
تصویر چامه سرا
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چامه گو
تصویر چامه گو
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چامه
تصویر چامه
شعر
فرهنگ واژه فارسی سره
ترانه، چکامه، سرود، شعر، قصیده، نغمه
متضاد: چانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چروک شدن، چروک
فرهنگ گویش مازندرانی