جدول جو
جدول جو

معنی چامیز

چامیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
تصویری از چامیز
تصویر چامیز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چامیز

چامیر

چامیر
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
چامیر
فرهنگ فارسی عمید

سامیز

سامیز
سُوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فَسان، فَسَن، سان، سان ساو، سَنگ ساو، مِسَنّ
سامیز
فرهنگ فارسی عمید

چامین

چامین
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
غایط، پلیدی
چامین
فرهنگ فارسی عمید

خامیز

خامیز
نوعی خورش است و آن چنان است که گوشت گوسفند یا گوساله را با پوست دباغت کرده آنها را در سرکه پرورده و بعد در روغن پخته و مرق آن را صاف نموده بخورند و در أصل ’خام آمیز’ بوده یعنی در خامی آمیزش یافته است، معرب آن را ’آمص’ بر وزن ’کامل’ و ’عامیص’ بر وزن ’هابیل’ گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، گوشت خام که در سرکه افکنند، قَمیز، (زمخشری)، طعامی ست از گوشت گوساله با پوست آن و یا شوربای سکباج که سرد کرده و روغن آن را دور سازند، (از تاج العروس)، آبگوشت بی چربشی که گذارند سرد شود تا ببندد، (ناظم الاطباء)، آمص، عامص، آمیص، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

چرمیز

چرمیز
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوهستان کرمانست و آبش از چشمه میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در 76هزارگزی شمال باختری راور و 17هزارگزی شمال راه فرعی راور واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

چامیوز

چامیوز
قلابی باشد که با آن دلو از چاه بیرون آورند، (اما کلمه دگرگون شدۀ چاهیوز است)
لغت نامه دهخدا

چامین

چامین
چامیر، چامیز، شاش، (برهان)، بول، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، کمیز، (ناظم الاطباء)، ادرار، پیش آب، و رجوع به شاش شود، غایط، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، و رجوع به غایط شود، سرگین حیوانات را نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، و آن را چمین نیز گفته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چمین مخفف آن است، (فرهنگ نظام) :
بس کن که هر مرغ ای پسر
کی خوش خورد انجیر تر
شد طعمه طوطی شکر
وان زاغ را چامین خر،
مولوی (از آنندراج)،
و رجوع به چمین و سرگین شود
لغت نامه دهخدا