جدول جو
جدول جو

معنی چارروزه - جستجوی لغت در جدول جو

چارروزه
(زَ / زِ)
چهارروزه. مجازاً به معنی کوتاه. دنیای چهارروزه، کنایه از عمر کوتاه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه، هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادروزه
تصویر بادروزه
هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک، برای مثال یکی جامه واین باد روزه ز قوت / دگر زاین همه بیشی و سیری است (سنائی - مجمع الفرس - بادروزه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگوشه
تصویر چارگوشه
چهارگوشه، برای مثال آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفت کشور است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۴)، چون فرودید چارگوشۀ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴ - ۵۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
فتیلۀ چراغ
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتش برگ، شیاع، پد، پده، وقود، وقید، پرهازه، فروزینه، هود، آفروزه، پوک، مرخ، آتش افروز، حطب، پیفه
فرهنگ فارسی عمید
کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده می شد و اغلب شامل موضوعاتی خاص مانند پزشکی و منطق بوده است، سخنان مفاخره آمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا می شود، رجز، در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، رجز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
در این زمان، در این عصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
ویژگی کاری که هرروز انجام بدهند، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
نام زن محبوب جوان اول که اعیان بلاد راندن او را خواستند به اتهام اینکه ترغیب کننده وی به کارهای عبث است و شاه هم چنان کرد. (الحلل السندسیه ج 2 ص 251)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ/ زِ)
فتیلۀ چراغ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آفروزه.
لغت نامه دهخدا
فرسخی بیشتر شمالی باشت است، (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ مشرقی قلعه گل است، (فارسنامۀ ناصری ص 274)
لغت نامه دهخدا
محل تقاطع دو راه، محلی که از چهار سمت آن راهی امتداد یافته است، محلی که دو راه یکدیگر را آنجا قطع کرده و هر یک بسمتی امتداد یافته است
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ)
قصیده گونه ای از بحر رجز. قصیده ای بوزن رجز، بحیرۀ ارجیش. رجوع به ارجیس شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خوراک و قوت هرروزه باشد و ضروری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخفف بادروزه. قوت لایموت. (فرهنگ نظام). نان روزانه. (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ/ زِ)
منسوب به امروز. امروزی، سرشتها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
حیله. دستان، بمعنی جدایی نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ / زِ)
مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی.
- چهارروزۀ عمر یا عمر چهارروزه، عمر زودگذر.
- دنیای چهارروزه، دنیای ناپایدار. جهان گذران
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
چارچوب. چهارچوب. چهارچوبه. چارچوبۀ در. چارچوبی که مصراع در یک لتی یا دو مصراع در بر آن استوار شود، چهار قطعه چوبی که در حاشیۀ چیزی قرار دهند. (ناظم الاطباء). و رجوع بچارچوب و چهارچوب و چهارچوبه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
بادروژه. بمعنی هرروزه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). عادت بود مستمر. عادت و کار هرروزه است چه غذا باشد چه لباس که هر روز پوشند یا کاری که هر روز کنند. معتاد. مألوف. چیزی که هر روز بکار برند و استعمال کنند چون جامه و لباس هرروزه و قوت هرروزه و کار هرروزه چنانکه در تاج المآثر گوید: لشکر اسلام جامه های بادروزه را به لباس حرب بدل کردند. سنائی گوید، مصرع: یکی جامه زین بادروزه ز قوت. و سوزنی گوید: که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من. و بحذف دال نیز گفته اند، و در مقامات حمیدی گفته: که عروس را به پیرایۀ همسایه یک شب بیش نتوان آراست و آرایش بادروزه بسؤال و جواب دریوزه نتوان خواست. (از رشیدی).
مشرف ای شرف گوهر حمیدالدین
که شد مدیح تو تسبیح بادروزۀ من.
سوزنی.
رجوع به شعوری ج 1 ورق 190، و بادروز شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ / جِ)
چهارموجه. چهارموج. چارموج. غرقاب. طوفان. بمعنی گرداب. (غیاث). طوفان دریایی:
آید به چارموجۀ دریای حسن تو
لرزد به خود چو کشتی بی لنگر آینه.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به چارموج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
هر چیز را گویند که مربع باشد. (برهان). ذو اربعه زوایا. چارگوشه ای. چارزاویه ای، کنایه از تخت پادشاهان است که بعربی ’سریر’ خوانند. (برهان). کنایه از تخت بود که آنرا ’پات’ و ’گاه’ نیز گویند و به تازی ’سریر’ خوانند. (آنندراج) ، چاردیواری. خانه کوچک. گوشه. زاویه:
آن را که چارگوشۀ عزلت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
اثیرالدین (از آنندراج).
، کنایه از تابوت هم هست. (برهان) (آنندراج).
، چارسمت. چارطرف. چارجانب:
بفرمود تا نامور پهلوان
همی گشت بر چارگوشۀ جهان.
فردوسی.
ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
چون فرو دید چارگوشۀ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ.
نظامی.
و رجوع به چهارگوشه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از مزارع هشون بلوک اقطاع کرمان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 50)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از قلاع قراولخانه ای است که در سمت مشرق و شمال بجنورد مابین خاک زعفرانلو و شادلو واقع است. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
شعر خواندن در معرکه و جنگ، خودستائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
این زمان این عهد همین عصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگوشه
تصویر چارگوشه
چهار گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که درهرروز یک بار انجام پذیرد، پیوسته دایما، سوره ای یادعایی یااسمی که هرروز آنرابایدبخوانند، ورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوزه
تصویر ارجوزه
((اُ زَ))
قصیده در بحر رجز، شعر کوتاه، مفرد اراجیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرروزه
تصویر هرروزه
((هَ زِ))
پیوسته، دایماً، آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد، سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امروزه
تصویر امروزه
((اِ زِ))
این زمان، این عهد، همین عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
((اَ زِ))
آتشگیره، فتیله چراغ
فرهنگ فارسی معین
پیوسته، روزمره، مدام
فرهنگ واژه مترادف متضاد