جدول جو
جدول جو

معنی چائیده - جستجوی لغت در جدول جو

چائیده(دَ / دِ)
سرماخورده. زکام کرده. زکام زده. مزکوم. مضئود، سخت سردشده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
(دخترانه و پسرانه)
پارسا، پرهیزکار، نیکوکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساییده
تصویر ساییده
کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاییده
تصویر چاییده
سرماخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپیده
تصویر چاپیده
تاراج شده، غارت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییده
تصویر زاییده
پیدا شده، به دنیا آمده، مولود، فرزند، زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاخیده
تصویر فاخیده
ازهم جداشده، پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلتیده، غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
کوبیده و نرم شده، سوده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
جاویده و بدندان نرم شده. (آنندراج) (انجمن آراء) (نظام). آنچه بدندان خرد شده باشد. مضاغه، آنچه خائیده خورده شود. خضامه. (منتهی الارب) :
خائیدۀ دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی.
خاقانی.
اول از عودم خائیدۀ دندان کسان
آخر از سوختۀ عالم دندان خایم.
خاقانی.
جان تراشیده بمنقار گل
فکرت خائیده به دندان دل.
نظامی.
نشد در کار او مدهوش و حیران
سر انگشت خائیده بدندان.
عماد فقیه.
، بدندان رسیده. بکار افتاده: عایشه... گفت یا رسول اﷲ مسواکی خواهی، گفت خواهم و اندر جامه خانه عایشه مسواکی بود ناخائیده بگرفت و سخت بود بخائید تا نرم شد واو را بداد. او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افکار کنی. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ زَ دَ)
سرما خوردن. زکام کردن، سرد شدن. سخت سرد شدن چنانکه چیز در مجاورت یخ و برف. چائیدن میوه و جز آن در یخ، نهایت سرد شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چایمان کرده. زکام کرده. سرماخورده. مزکوم. سطاعی. مضئود. رجوع به چایمان کرده وسرماخورده شود، سردشده. سخت سردشده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از چاپیدن. چاپیده شده. غارت شده، به یغمارفته
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که با او مباشرت کرده باشند، زنی که بکارت او رفته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سابیده
تصویر سابیده
ساییده رنگ سابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویده
تصویر ساویده
سائیده و براده شده و خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چائیدن
تصویر چائیدن
سرماخوردن، زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائیدن
تصویر زائیدن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باور داشتند که محمد بن الحنفیه مهدی ع است (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
درخشیده، نوری تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاییده
تصویر جاییده
جویده جاویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپیده
تصویر چاپیده
تاراج شده غارت شده
فرهنگ لغت هوشیار
سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویده
تصویر داویده
مدعا
فرهنگ واژه فارسی سره