معنی ساییده - فرهنگ فارسی عمید
معنی ساییده
- ساییده
- کوبیده و نرم شده، سوده، صیقل شده، زدوده، فرسوده
تصویر ساییده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با ساییده
ساییده
- ساییده
- سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده
- ساییده
- رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم
لغت نامه دهخدا
ساییده
- ساییده
- سابیده، سوده
متضاد: ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهان زده، سوهان خورده، صیقلی، زدوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساییدن
- ساییدن
- کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار را ندیده و نچشیده باشد، محبوب، مستور
فرهنگ لغت هوشیار