جدول جو
جدول جو

معنی پیمای - جستجوی لغت در جدول جو

پیمای
ملک پیمای، راه پیمای
تصویری از پیمای
تصویر پیمای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
اکتیال
فرهنگ واژه فارسی سره
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیمودن اندازه گیری: میان دو صد چاهساری شگفت به پیمایش اندازه نتوان گرفت. (شا. لغ)، مساحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
اندازه گیری، پیمانه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمایش
تصویر پیمایش
((پِ یِ))
پیمودن، طی کردن، اندازه گیری، مساحت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمان
تصویر پیمان
(پسرانه)
عهد، قول وقرار، عنوان اسامی مردان در فارسی دری، عهد، قرار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیمان
تصویر پیمان
معاعده، عهد، قرار، قرارداد
فرهنگ واژه فارسی سره
در ترکیبات بمعنی پیراینده آید آرایش دهنده مزن: بستان پیرا (ی) باغ پیرا (ی) سر و پیرا (ی) ناخن پیرا (ی)، در بعضی ترکیبات بمعنی پیراسته آید ساخته پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمائی
تصویر پیمائی
عمل پیماینده، آسمان پیمائی، باد پیمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
قرار دادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان
تصویر پیمان
میثاق، عهد، سوگند، الزام، ودیع، قرار داد، معاهده وعهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
کارمندی که استخدام او با قرارداد باشد، قراردادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
((پِ))
کارمندی که استخدام رسمی نباشد، قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمان
تصویر پیمان
عهد، قرارداد، شرط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمان
تصویر پیمان
قول و قراری که کسی با کس دیگر بگذارد که بر طبق آن عمل کند، شرط، قرارداد، عهد، بیعت
پیمان بستن: عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری
پیمان ساختن: عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
پیمان کردن: عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
پیمان گرفتن: عهد گرفتن، قول گرفتن
پیمان نهادن: عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیما
تصویر پیما
پیمودن، پیماینده، پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً جهان پیما، راه پیما، زمین پیما، پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده پیما، واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز
فرهنگ فارسی عمید
پیمودن: همی خواهم ای داور کردگار، که چندان امان یابم از روزگار. که از تخم ایرج یکی نامور ببینم ابر کینه بسته کمر... چو دیدم چنین زان سپس شایدم کجا خاک بالا بپیمایدم. (شا. بخ 93: 1 لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
طی کننده، هر گاه که اندازه ای دیگراندازه ها را بپیماید بارها و او را سپری کند، آنکه سنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایندگی
تصویر پیمایندگی
حالت و کیفیت پیماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایشگر
تصویر پیمایشگر
اندازه گیر، مساح، مهندس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمایشگر
تصویر پیمایشگر
اندازه گیرنده، مساحت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
اندازه گیرنده، وزن کننده، پیمانه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیماینده
تصویر پیماینده
((پِ یَ دِ))
وزن کننده، نوشنده، آشامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیماییدن
تصویر پیماییدن
پیمودن، پیمانه کردن، درنوردیدن، طی مسافت کردن، اندازه گرفتن، مساحت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهپیمایی
تصویر راهپیمایی
تضاهرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تن پیمایی
تصویر تن پیمایی
آنتروپومتری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادپیمای
تصویر بادپیمای
آنکه کار بیهوده و عبث کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده پیمایی
تصویر باده پیمایی
عمل باده پیما شرابخواری میخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه پیمایی
تصویر راه پیمایی
عمل راه پیما پیاده روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده پیمایی
تصویر باده پیمایی
باده نوشی، شراب خوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه پیمایی
تصویر راه پیمایی
پیاده روی، گردش پیاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیه پیمایی
تصویر بادیه پیمایی
بادیه طی کردن، درنوردیدن بادیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن پیمایی
تصویر تن پیمایی
اندازه گرفتن قسمت های بدن انسان، آنتروپومتری
فرهنگ فارسی عمید