جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با راهپیمایی

راه پیمایی

راه پیمایی
راه پیمائی. عمل راه پیما. راه پیمودن. طی طریق کردن. راهنوردی. راهروی، پیاده برفتن براهی. راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن
لغت نامه دهخدا

بادپیمایی

بادپیمایی
عمل بادپیما. باد پیمودن:
زحل از دلو با قوی رائی
خصم را داده بادپیمایی.
نظامی.
رجوع به بادپیما و بادپیمای و باد پیمودن شود، آنچه بباد داده شده. بربادرفته. تلف شده. ازدست رفته. نیست و نابود شده
لغت نامه دهخدا

راه پیمای

راه پیمای
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو:
کعبه صفتند و راه پیما
باور کنی که آسمان و ماهند.
خاقانی.
و رجوع به راه پیما شود
لغت نامه دهخدا

راهنمایی

راهنمایی
عمل راهنما هدایت رهبری. یا اداره راهنمایی و رانندگی اداره ای در شهربانی که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است شعبه تامین وسایل عبور و مرور و وسایل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار

راهنمایی

راهنمایی
راه نشان دادن به کسی، عمل راهنما، رهبری، هدایت، رسیدگی به عبور و مرور وسایط نقلیه، دورۀ تحصیلی سه ساله بعد از ابتدایی و قبل از دبیرستان
راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید

راهنمایی

راهنمایی
عمل راهنما، هدایت، راهبری
اداره راهنمایی و رانندگی: اداره ای که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است
راهنمایی
فرهنگ فارسی معین