عمل بادپیما. باد پیمودن: زحل از دلو با قوی رائی خصم را داده بادپیمایی. نظامی. رجوع به بادپیما و بادپیمای و باد پیمودن شود، آنچه بباد داده شده. بربادرفته. تلف شده. ازدست رفته. نیست و نابود شده
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود
عمل راهنما هدایت رهبری. یا اداره راهنمایی و رانندگی اداره ای در شهربانی که موظف به انتظام رفت و آمد و عبور و مرور وسایل نقلیه است شعبه تامین وسایل عبور و مرور و وسایل نقلیه