معنی راه پیمایی - فرهنگ فارسی عمید
معنی راه پیمایی
راه پیمایی
پیاده روی، گردش پیاده
تصویر راه پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با راه پیمایی
راه پیمایی
راه پیمایی
راه پیمائی. عمل راه پیما. راه پیمودن. طی طریق کردن. راهنوردی. راهروی، پیاده برفتن براهی. راهی را بی وسیلتی از وسایل سواری طی کردن
لغت نامه دهخدا
راه پیمای
راه پیمای
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود
لغت نامه دهخدا
ماه سیمایی
ماه سیمایی
حالت و چگونگی ماه سیما، ماهرویی، ماه چهری، رجوع به ماه سیما و ماه چهری شود
لغت نامه دهخدا
راه پیما
راه پیما
آنکه به راهی می رود، رونده، مسافر، تندرو، کنایه از اسب یا استر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.