جدول جو
جدول جو

معنی پیراگندن - جستجوی لغت در جدول جو

پیراگندن
افشانیدن، پریشان کردن
تصویری از پیراگندن
تصویر پیراگندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
((پَ گَ دَ))
پاشیدن، پریشان کردن، پخش کردن، مشهور کردن، به هر سوی فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگندنی
تصویر پراگندنی
در خور پراگندن قابل پراگندن، که پراگندن آن واجب بود، نثار
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دادن بکاستن: تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
زینت دهنده بکاستن پیرایش کننده مقابل آراینده، زینت دهنده (مطلقا) مزین آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
زینت دادن پیراستن، دباغت کردن چیزی را پیراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیراییدن
تصویر پیراییدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیراهیدن
تصویر پیراهیدن
پیراستن، برش دادن، تراش دادن، بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوش نما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخه های زائد درخت یا زدن موی سر، دباغت کردن پوست حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
((پَ گَ دَ))
گستردن، پخش شدن، سرپیچی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
((یَ دِ))
پیرایش دهنده، زینت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیراینده
تصویر پیراینده
پیرایش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
تاب دادن، گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
باعث مردن کسی شدن، کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیراندن
تصویر گیراندن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکندن
تصویر پراکندن
پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن، پراگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
چیزی را در چیز دیگر چرخاندن مانند پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
بگرفتن وا داشتن گرفتن فرمودن، شعله ور ساختن مشتعل کردن: باد تند است و چراغ ابتری زو بگیرانم چراغ دیگری. (مثنوی)، باعث گرفتاری کسی شدن گرفتار کردن: زان پیش که یک خطا ببیند از ما ما را بدو دیو راهزن گیرانده. (طغرا)، شدیدا بپای محاسبه آوردن، متصل کردن ملحق ساختن: شاهی که زمین را بزمن گیرانده دنباله چین را به ختن گیرانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراندن
تصویر میراندن
گرفتن حیات، کشتن و بقتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
Screw, Twist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
завинчивать , крутить
دیکشنری فارسی به روسی
закручувати , крутити
دیکشنری فارسی به اوکراینی