جدول جو
جدول جو

معنی پژ - جستجوی لغت در جدول جو

پژ
تپه، پشته، کتل، برای مثال سفر خوش است کسی را که با مراد بود / اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)، کوه، سر کوه، زمین پست و بلند
پلیدی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
تصویری از پژ
تصویر پژ
فرهنگ فارسی عمید
پژ
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بیغوش، مرغ حق، مرغ شباویز، بوف، کلک، پشک، شباویز، آکو، مرغ بهمن، مرغ شب آویز، پسک، چغو، کلیک، چوگک، کوف، اشوزشت، کوکن، کنگر، هامه، پش، بوم، کول، کوچ، بایقوش
تصویری از پژ
تصویر پژ
فرهنگ فارسی عمید
پژ
(پُ)
برف ریزها که از شدت هوای سرد مانند زرک از آسمان بریزد. (برهان قاطع). پشک و شبنم که بر زمین افتد. سقیط. (منتهی الارب). بشک. جلید. صقیع، چوبی باشد زرد که بدان مداوا کنند و آن را بعربی وج خوانند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
پژ
(پَ)
سر عقبه بود. (لغت نامۀ اسدی). کتل. بش. گردنه. گریوه. بند. سر کوه:
سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش.
خسروانی (از لغت نامۀ اسدی).
پنج روز ببود با شکار و پیلان از پژ غورک بگذشتند پس از بژ بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). و امیر بتعجیل برفت و به پروان یک روز مقام کرد و از پژ غورک بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570).
ببزم (کذا) و به نخجیر بر کوه و دشت
چنین تا پژی برز دیدار گشت
بر آن تیغ پژ از بر کوهسار
تکین تاش با جنگیان ده هزار
ز تیغ پژ آمد بپائین کوه
بصد؟ صف کین با سپه هم گروه.
اسدی.
در جناب تو وهم خاطر کژ
راست چون لاشه بر گریوه و پژ.
عمید لوبکی.
پژ چو عقبه است و بوم و بر چو زمین
چو زمین لرز بومهن می بین.
(صاحب فرهنگ منظومه).
، زمین پست و بلند، کوچه:
از نشان دو کونۀ من غر
همه پژ پرنشان پای شتر.
سنائی (از فرهنگ شعوری).
اگر سنائی چنین شعری دارد معنی کوچه بخصوص از آن مفهوم نمیشود، گل کهنه و نرم. (برهان قاطع) ، کهنه. مندرس، فژ. چرک. ریم. پلیدی.
- سر پژ گرفتن، ظاهراً بصورت سخریه و استهزاء کار را به کمال رسانیدن باشد از خوب یا زشت. مثل اینکه امروز گویند، معرکه کردی:
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طبع بد تو که گرفتی سر پژ.
منجیک
لغت نامه دهخدا
پژ
((پَ))
چرک، پلیدی، کهنه، مندرس
تصویری از پژ
تصویر پژ
فرهنگ فارسی معین
پژ
((پَ))
کتل، زمین پست و بلند، پژم
تصویری از پژ
تصویر پژ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژواک
تصویر پژواک
(دخترانه و پسرانه)
صدایی که حاصل تکرارا صدا پس از برخورد به مانع وبازتاب آن است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پژند
تصویر پژند
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پژمان
تصویر پژمان
(پسرانه)
افسرده، غمگین، دلتنگ، غمگین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پژمرندگی
تصویر پژمرندگی
چگونگی و حالت پژمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریده
تصویر پژمریده
پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریدنی
تصویر پژمریدنی
که بتواند پژمریدن قابل پژمریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریدن
تصویر پژمریدن
پژمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریدگی
تصویر پژمریدگی
چگونگی پژمریده حالت آنچه پژمرده شده باشد پژمردگی پژمرده شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
افسردن غمناک شدن، ترنجیدن خشک شدن، دگرگون شدن تبه گونه شدن، بی رونق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرده گردانیدن
تصویر پژمرده گردانیدن
پژمراندن پژمرده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرده کردن
تصویر پژمرده کردن
پژمراندن افسرده کردن، خشک کردن خشکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از برغست و آن گیاهی است خود روی و خوشبوی مانند اسفناج که داخل آش کنند قثاء الحمار خیارصحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرده دل
تصویر پژمرده دل
افسرده خسته دل پژمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرده
تصویر پژمرده
افسرده غمناک اندوهگین، پلاسیده خشک شده خوشیده، بی طراوت بی رونق: (گیاهان ز خشک و ز تر بر گزید ز پژمرده و هر چه رخشنده دید) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمردنی
تصویر پژمردنی
افسردنی قابل پژمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژن
تصویر پژن
زغن گوشت ربا غلیواج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمردن
تصویر پژمردن
افسرده شدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژواک
تصویر پژواک
انعکاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژواکیده
تصویر پژواکیده
منعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژولش
تصویر پژولش
اپیلپسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهانه
تصویر پژوهانه
حق التحقیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهش
تصویر پژوهش
مطالعه، تحقیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهشگاه
تصویر پژوهشگاه
مرکز تحقیقات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهشگر
تصویر پژوهشگر
محقق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهشگرانه
تصویر پژوهشگرانه
محققانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهشی
تصویر پژوهشی
تحقیقاتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژیر
تصویر پژیر
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پژولیده کردن
تصویر پژولیده کردن
اذیت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره