جدول جو
جدول جو

معنی پهرو - جستجوی لغت در جدول جو

پهرو
وصله پینه در پی
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
فرهنگ لغت هوشیار
پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
فرهنگ فارسی معین
پهرو
وصله، پینه
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرو
تصویر شهرو
(دخترانه و پسرانه)
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهرو
تصویر وهرو
(دخترانه)
خوبروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
(دخترانه)
ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
مرید، طرفدار، تابع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسر کوچک فرزند خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
جنب، هر دو طرف سینه وشکم، یک طرف چیزی، کنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس محافظت نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
تابع، مقتدی، مقلد، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس، نگهبانی، محافظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
آنکه چهره ای زیبا مانند ماه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
آنکه از پی دیگری می رود، ازپی رونده، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسۀ پول
نوعی سرو کوهی در جنگل های شمال ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
کنار، یک طرف چیزی، ضلع، یک سمت بدن، کنار سینه و شکم، برای مثال خار است به زیر پهلوانم / بی روی تو خوابگاه سنجاب (سعدی۲ - ۳۱۹)

پهلوان، مرد دلیر، برای مثال به قلب اندرون پای خود را فشرد / به هر «پهلوی» پهلویی را سپرد (نظامی۵ - ۷۹۷) نیرومند، از مردم قوم پارت، قوم پارت، برای مثال گزین کرد از آن نامداران سوار / دلیران جنگی ده ودوهزار ی هم از پهلو، پارس، کوج و بلوج / ز گیلان جنگی و دشت سروج (فردوسی - ۲/۲۴۲) شهر، برای مثال یکی لشکر از پهلو آمد به دشت / که از گرد ایشان هوا تیره گشت (فردوسی - ۲/۱۵۲)
پهلو تهی کردن: کنایه از دوری کردن و کناره کردن از کاری، زیر بار نرفتن، شانه خالی کردن
پهلو دادن: کنایه از به کسی سود رساندن و او را چیزدار کردن، مدد کردن
پهلو زدن: کنایه از برابری کردن، همسری کردن در قدر و مرتبه، برای مثال سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار / سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد (حافظ۲ - ۳۲۵)
پهلو کردن: کناره کردن، کناره گرفتن، برای مثال با آنکه حلال توست باده / پهلو کن از آن حرام زاده (نظامی۳ - ۵۳۳)
پهلو گرفتن: کنار گرفتن، در ساحل ایستادن و لنگر انداختن کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هپرو
تصویر هپرو
ربودن چیزی راازدست کسی قاپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبی (مانند بیل) که با آن برف را از پشت بام یا پیاده روها می روبند، ابزاری برای راندن قایق (بدون موتور)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارو
تصویر پارو
((رُ))
پیر زال، زن پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پررو
تصویر پررو
((ی))
دریده، بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
کیسه، کیسه پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
((پَ یا پِ رُ یا رَ))
پس رو، دنبال رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
پیر کوچک اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
((پَ لَ))
قوم پارت، دلیر، شجاع، شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلو
تصویر پهلو
((پَ))
دو طرف سینه و شکم، کنار، نزدیک، ضلع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهره
تصویر پهره
((پَ رَ یا رِ))
نگهبانی، پاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
((رَ هْ رُ))
سالک، مسافر، عارف، راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپرو
تصویر هپرو
((هَ پَ))
ربودن چیزی را از دست کسی، قاپیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پررو
تصویر پررو
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارو
تصویر پارو
آلتی شبیه بیل که با آن برف یا چیز دیگر را از روی زمین می روبند، بیل چوبی، آلتی که در قایق های پارویی به وسیلۀ آن قایق را می رانند
پارو کردن: روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرو
تصویر پیرو
Following
دیکشنری فارسی به انگلیسی