جدول جو
جدول جو

معنی پلم - جستجوی لغت در جدول جو

پلم
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
تصویری از پلم
تصویر پلم
فرهنگ فارسی عمید
پلم
خاک، برای مثال کجا تور و کجا ایرج کجا سلم / اجل پاشید بر رخسارشان پلم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - پلم)، گرد، کاجیره
تصویری از پلم
تصویر پلم
فرهنگ فارسی عمید
پلم
(پَ)
خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) :
کجا تور و کجا ایرج کجا سلم
اجل پاشید بر رخسارشان پلم.
زراتشت بهرام.
، گل زردی شبیه به زعفران که تخم آن کاجیره است. کاجیره. کاژیره. کافشه. کافیشه. کابیشه. کاویشه. کاغاله. کاغله. کغاله. گل کاغاله. بهرمان. بهرامن. بهرا. گل زرد. زرنک. عصفر. معصفر. عشر. شوران. خسق. خسک. خسک دانه. قرطم. احریض
لغت نامه دهخدا
پلم
(پَ لَ)
رجوع به شون شود
لغت نامه دهخدا
پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
تصویری از پلم
تصویر پلم
فرهنگ لغت هوشیار
پلم
((پَ))
خاک، گرد
تصویری از پلم
تصویر پلم
فرهنگ فارسی معین
پلم
آقطی
تصویری از پلم
تصویر پلم
فرهنگ واژه فارسی سره
پلم
گیاه آقطی، این گیاه پیش از استفاده از کود شیمیایی در کشاورزی، تنها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلمب
تصویر پلمب
مهر سربی کوچک سوراخ دار که بعد از بستن در جایی یا چیزی با نخ به آن وصل می کنند تا از دست خوردگی در امان بماند
پلمب شدن: کنایه از بسته شدن، تعطیل شدن جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
بهانه، تهمت، دروغ، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمب شدن
تصویر پلمب شدن
کنایه از بسته شدن، تعطیل شدن جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمه سنگ
تصویر پلمه سنگ
نوعی سنگ به رنگ خاکستری که به ورقه های نازک شکافته می شود، سنگ لوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
تخته سنگ، سنگ مسطح و نازک، سنگی که ورقه ورقه شود، سنگ لوح، لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق می نوشتند، برای مثال نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علم ها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی- مجمع الفرس - پلمه)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ مَ)
پلمسه. مضطرب شدن و دست و پا گم کردن. (برهان قاطع). اضطراب، متهم ساختن. (برهان قاطع) ، دروغ گفتن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مُ)
آنطونیوس. نام یکی از سوفسطائیان یونان که از 98 تا 138م. در ازمیر بتدریس پرداخته و دو گفتار از وی در دست است
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مُ)
نام یکی از حکمای یونان باستان. مولد وی در حدود سال 340 قبل از میلاد و وفات در 273. وی از شاگردان کسنوکراتس است و پس از وی به ریاست حوزۀ درس استاد رسید. کراتس و کرانتر و زنون و ارسزیلاس از شاگردان اویند
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مُ نِ دُوْ وُ)
نام یکی از پادشاهان دولت بنطس (پونتوس) پسر پلمن اول با نیابت مادر خود پیتودوریس وارث تخت و تاج پدرشد و در سال 63 میلادی نرن سرزمین او را به امپراطوری ملحق ساخت و او به قطعه ای از کیلیکیه قناعت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به کلمه پنت شود
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ سَ)
حجر متورق. سنگی که ورقه ورقه جدا شود. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(پُ لِ مُ یُمْ)
پایتخت دولت قدیم بنطس (نوپتوس) در زمان پلمن اول سیده. اسم اصلی آن محل به پلمنیوم تبدیل شد (سال 37- 2 قبل از میلاد) ویرانه های آن را در فاتسه قضای سنجاق جانیک و در مصب نهر بولمان مشاهده توان کرد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلمب
تصویر پلمب
فرانسوی سرب، اسربک مهر سربی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمپ
تصویر پلمپ
مهر سربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلماس
تصویر پلماس
دست مالی مانند کوران بهر سوی برای جستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که از عناصر مختلف تشکیل شده و ورقه ورقه بنظر میاید. جزو غالب ترکیب آن رست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمسه
تصویر پلمسه
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلماس کردن
تصویر پلماس کردن
مانند کوران دست مالیدن بهر سوی برای جستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلماس
تصویر پلماس
((پَ))
کورمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلماس کردن
تصویر پلماس کردن
((~. کَ دَ))
کورمال کورمال حرکت کردن
فرهنگ فارسی معین
((پُ لُ))
قطعه سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم (واژه فرهنگستان)، مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
((پَ مَ))
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلمه
تصویر پلمه
((پَ مِ یا مَ))
لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می نوشتند تا اطفال بخوانند، نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح
فرهنگ فارسی معین
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن، بخش پایینی هرچیز
فرهنگ گویش مازندرانی