جدول جو
جدول جو

معنی پلمب

پلمب((پُ لُ))
قطعه سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم (واژه فرهنگستان)، مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با پلمب

پلمب

پلمب
مُهر سربی کوچک سوراخ دار که بعد از بستن در جایی یا چیزی با نخ به آن وصل می کنند تا از دست خوردگی در امان بماند
پلمب شدن: کنایه از بسته شدن، تعطیل شدن جایی
پلمب
فرهنگ فارسی عمید

پلمس

پلمس
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
پلمس
فرهنگ لغت هوشیار

پلمه

پلمه
تخته سنگ، سنگ مسطح و نازک، سنگی که ورقه ورقه شود، سنگ لوح، لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق می نوشتند، برای مِثال نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علم ها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی- مجمع الفرس - پلمه)
پلمه
فرهنگ فارسی عمید

پلمه

پلمه
لوحی که ابجد و غیر آن بر آن می نوشتند تا اطفال بخوانند، نوعی از گل سخت شده و سیاه که ورقه ورقه جدا شود و می توان برای نوشتن به کار برد، سنگ لوح
پلمه
فرهنگ فارسی معین

پلمس

پلمس
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
پلمس
فرهنگ فارسی معین