معنی پلماس - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با پلماس
الماس
- الماس
- سنگی گرانبها را گویند که عبارت است از کربن خالص متبلور در هندوستان و برزیل و برخی کشورهای دیگر که به شکل کریستال در دکانها به رنگهای مختلف دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پرماس
- پرماس
- لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، پَرواسیدن، بِسودن، بَرماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
الماس
- الماس
- سنگی بی رنگ، گران بها، تشکیل شده از کربن خالص، با ضریب شکنندگی بالا و توان پراکندگی زیاد. سخت ترین جسم شناخته شده است
فرهنگ فارسی عمید
قلماس
- قلماس
- یونانی تازی گشته زنبک زرد گونه ای زنبق که آن را زنبق زرد نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار