دوشن شدن درخشان گشتن روشن شدن درخشان شدن: (چو از عکس رخ آیینه حور ملمع شد فضای چرخ اخضر) (اختیار الدین روزبه شیبانی . لباب الالباب. نف. 60)، رنگارنگ شدن، پوشیده شدن روی فلز کم قیمت با فلز گرانبها تر
بسته شدن مایعات. بستن شیر یا خون چون پنیری یا جگری و امثال آن. بستن، چنانکه پنیرو نشاستۀ پخته و آب پختۀ کله پاچه چون سرد شود و پختۀ سریشم ماهی و امثال آن. بسته شدن چنانکه خون یاشیر. لخت شدن. لخته شدن. بستن. انبستن. کلچیدن: دلمه شدن خون، عَلَقه گشتن آن. دلمه شدن شیر کودک، چون پنیری بازگشتن از گلوی او. (یادداشت مرحوم دهخدا)