- پف
- بادی که از دهان بیرون آید برای سرد کردن چیزی یا خاموش کردن چراغ و امثال آن، فوت
معنی پف - جستجوی لغت در جدول جو
- پف ((پُ))
- بادی که در اثر جمع کردن هوا از دهان به در آید، آماس، ورم
- پف
- بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند برای خاموش کردن چراغ یا برافروختن آتش یا خنک کردن یک چیز گرم، ورم، آماس
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چگونگی و حالت آنکه پفیوز است
پخمه، سست وضعیف و بیکاره
پف کرده
ورم کردگی
بادی بود که از دهان بدر آرند برای خاموش کردن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن فوت دم پفو باد، آماس ورم
سست وضعیف، بی دوام
نیی است که مهره های گلی مدور خشک شده را با دمیدن (پف کردن فوت کردن) بشدت و بسرعت ازنی پرتاب می کنند و با آن پرندگان و دیگر هدفها را می زنند تفک تزتک، نوعی خوراکی که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند
آب دهان
در تداول خانگی آماس کرده و مائل به زردی و بیشتر در پشت چشم و روی مردم بکار میرود
آب دهن (برای نم زدن)
ورم کرده آماسیده پفیده
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
حالت و چگونگی پف کرده
نهانی ترین و دقیق ترین قسمت فنی امری
نان از شب مانده که بار دیگر بر یر آتش نهاده و نرم کنند
باد کرده آماس کرده ورم کرده، آماسیده روی
هر چیز پوک و بسیار سبک
پف زده، پف کرده، ورم کوچک، نوعی شیرینی سبک وزن و مخروطی شکل که با شکر و سفیدۀ تخم مرغ درست می کنند، پفکی، تفک، تفنگ بادی، نی یا چوب میان تهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند
پف کرده، ورم کرده، آماسیده، پرباد
پف کردگی، حالت و چگونگی ورم کرده و آماسیده
بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند، پف
آبی که در دهان نگه دارند و بعد به چیزی پف کنند، نمی که کلاهدوز با آبی که در دهان می کند به کلاه می زند
مرد سست، تنبل، بی عرضه و بی کفایت، بی رگ، بی غیرت
بسیار سست و ضعیف، سخت بی دوام
((پُ فَ))
فرهنگ فارسی معین
پف کرده، ورم کوچک، نوعی تنقلات که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند، نی ای است که مهرهای گلی خشک شده را با دمیدن از آن پرتاب کنند
بادکرده، ورم کرده، آماسیده روی
پف کرده، ورم کرده