جدول جو
جدول جو

معنی پغز - جستجوی لغت در جدول جو

پغز
جرقه ی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوز
تصویر پوز
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، فرنج، برفوز، پتفوز، بتفوز، فوز، بتپوز، بنفوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغز
تصویر نغز
هر چیز عجیب و بدیع که دیدنش خوشایند باشد، خوب، نیکو، لطیف، بدیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
چیستان، کردک
فرهنگ فارسی عمید
واحد اندازه گیری فشار در سلسلۀ ام.تی.اس. (mts) که معادل ۱۰۰۰۰ باری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرز
تصویر پرز
کرک، در علم زیست شناسی تارهایی بسیار نازک و شبیه کرک که روی بعضی از میوه ها، از قبیل هلو، به و مانند آن ها وجود دارد، خواب پارچه، از قبیل مخمل و ماهوت، تارهایی شبیه پشم نرم که از ساییده شدن قالی و پارچه های پشمی جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
سخن کنایه آمیز توام با متلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغز
تصویر چغز
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو، برای مثال هرچند که درویش پسر فغ زاید / در چشم توانگران همه چغز آید (ابوالفتح - شاعران بی دیوان - ۳۷۶) صدای قورباغه، آواز قورباغه،
ویژگی زخمی که درون آن پر از چرک باشد، ویژگی جراحتی که سر به هم آورده ولی در آن چرک جمع شده باشد، دمل، برای مثال تا بنشکافی به نشتر ریش چغز / کی شود نیکو و کی گردید نغز (مولوی - ۶۱۳) بن مضارع چغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جغز
تصویر جغز
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغز
تصویر مغز
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش
مغز تیره: نخاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پغاز
تصویر پغاز
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
پیرامون دهان، پوزه، بتفوز، فطیسه، فنطیسه، فرطوسه، فرطیسه، ودر لغت نامۀ اسدی نخجوانی آمده است: پوز و بتفوز، این هر دو نام بمردم و بهایم توان گفت، زفر، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، و صاحب غیاث اللغات گوید: بینی چهارپایان و چهرۀ بهایم، پوژ، کلفت، (اسدی در معنی کلمه بتفوز)، لفج، نول، لنج، فرنج، پیرامن دهان، فوز، گرد دهان، پیش دهن ستور، نس، پیرامون و گرداگرد دهان جانوران و مردم، گردا گرد لب، (شرفنامه) :
امروز باز پوزت ایدون بتافته ست
گوئی همی به دندان خواهی گرفت گوش،
منجیک،
وز پی صیدآهوی خوش پوز
چشمها پر ز سرمه کرده چو یوز،
سنائی،
از قضا گاو زال از پی خورد
پوز روزی بدیگش اندر کرد،
سنائی،
سعی او بازوی دلیران است
سهم او پوزبند شیران است،
سنائی،
دور دارد شب خود از روزش
که بترسد که بشکند پوزش،
سنائی،
کی شود خورشید از پف منطمس
کی شود دریا بپوز سگ نجس،
مولوی،
آنکه بر شمع خدا آرد پفو
شمع کی میرد بسوزد پوز او،
مولوی،
در سر آیم هر دم و زانو زنم
پوز و زانو زان خطا پرخون کنم،
مولوی،
، توسعاً دهان:
روی پنهان می کند زایشان بروز
تا سوی باغش بنگشایندپوز،
مولوی،
فلسفی و آنچه پوزش می کند
قوس نورت تیردوزش می کند،
مولوی،
گنگ تصدیقش بکرد و پوز او
شد گواه مستی دلسوز او،
مولوی،
در مکن در کرد شلغم پوز خویش
که نگردد با تو او هم طبع و کیش،
مولوی،
میرفت و هزار دیده با او
همچون شکرش لبی و پوزی،
سعدی،
شیرین و خوش است تلخ از آن لب
دشنام دعا بود از آن پوز،
عندلیب،
، مابین لب و بینی را نیز گویند، بمعنی ساق درخت هم آمده است، (برهان)، تنه، پوز درخت، تنه آن، قلب و اوسط درخت، (آنندراج)، منقار مرغان را نیز گفته اند، (برهان)، و با زای فارسی هم درست است یعنی پوژ، (برهان)،
- پک و پوز، بد پک و پوز، بدقیافه،
- دک و پوز، دک و پوز کسی را خرد کردن، او را سخت مغلوب کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبی که شکافند گذارند و کفش دوزان مابین کفش و قالب نهند ودر مؤید الفضلاء با رای بی نقطه بر وزن هزار نوشته شده است. (برهان قاطع). چوبکی باشد که درودگران در میان شکاف چوبی که آنرا بشکافند بنهند تا زود شکافته شود و کفش دوزان در فاصله کفش و کالبد فروبرند تا کفش گشاده شود و آنرا پهانه و پانه و فانه نیز خوانند...و بعضی لغویین به بای تازی مفتوح و فا و رای غیرمنقوطه تصحیح کرده اند همانا که ایشان را سهو افتاده است. (فرهنگ جهانگیری). چوبی که درودگران میان چوب اره کشیده گذارند تا بهم نیاید. گاوه. گوه:
ژاژ میخایم و چون ژاژم خشک
خارها دارم چون نوک پغاز.
ابوالعباس (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغز
تصویر نغز
خوب، چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی
فرهنگ لغت هوشیار
کرتک لوتره بردک پردک کروس ایشتنب (گویش گیلکی)، زولبیایی پیچ در پیچ در تازی سوراخ سوسمار و کلاکموش را گویند، سر بسته چیستان ریشه لغزیدن و لغزش که در ترکیباتی نظیر: پالغز پای لغز آید. ریشه لغزیدن و لغزش که در ترکیباتی نظیر: پالغز پای لغز آید. سوراخ موش دشتی که بسیار پیچدار باشد، راههای کج و معوج، شمردن اوصاف چیزی است بدون آنکه نام آنراببرند چیستان اغلوطه. معزی در صفت قلم گوید: چه پیکرست ز تیر سپهر یافته تیر بشکل تیرو بدو ملک راست گشته چو تیر. کجا بگرید در کالبد بخندد جان کجا بنالد در آسمان بنازد تیر. ز نادرات جواهر نشان دهد بسر شک ز مشکلات ضمایر خبر دهد بصریر... (المعجم. مد. چا. 16- 313: 1)، لغاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغز
تصویر مغز
ماده عصبی که در جوف کله سر واقع شده و آنرا پر کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه ای پارسی را به نادرست سقز می نویسند سغز (غندرون در گویش سپاهانی و آدامس درگویش تهرانی)، سغز شهری است در کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیز
تصویر پیز
واحد مقیاس فشار در سلسله ام، ت، اس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغز
تصویر آغز
شیرماک آغوز
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد چوبکی که کفشدوزان در فاصله کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود پهانه پانه فانه گاوه گوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغز
تصویر چغز
بوته گیاهی است به درمنه لیکن مانند جاروب سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغز
تصویر تغز
تاغ
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. -1 آنچه از پشم یا ابریشم یا ماهوت که به جهت ناهمواریهای بافت یا بافت مخصوص روی تار و پود جامه و مانند آن ایستد پرزه برزج خمل خواب، کرک که بر به و هلوو مانند آن و برگ بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض مرغان (چون مرغابی) روید، لیقه دوات، خاکستر نرم و سبک که بر روی آتش نشیند. یا پرز معده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغز
تصویر نغز
((نَ))
خوب، نیک، بدیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغز
تصویر مغز
((مَ))
ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغز
تصویر لغز
((لُ غَ))
چیستان، سخن سر بسته و مشکل، راه های کج و معوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغز
تصویر چغز
زخم سربسته و چرکین، جراحت سرباز نکرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغز
تصویر لغز
((لُ غُ))
خرده، عیب، ایراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغز
تصویر چغز
((چَ))
وزغ، قورباغه، صدای وزغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوز
تصویر پوز
پیرامون دهان جانوران چهارپا، دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوز
تصویر پوز
پوزه، تنه درخت، ساقه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرز
تصویر پرز
((پُ))
خواب مخمل، فرش، چیزی شبیه کرک که روی میوه هایی مانند به و هلو وجود دارد، پرهای ریز کوتاه که بر بعضی مرغان روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پغاز
تصویر پغاز
((پَ))
بغاز، چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصله کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود، پهانه، پانه، فانه، گاوه، گوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغز
تصویر آغز
((غُ))
اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد، ماک، شیر ماک، آغوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغز
تصویر نغز
جالب
فرهنگ واژه فارسی سره