ماده نرم و خاکستری رنگی که در کاسه سر یا میان استخوان است، عقل، فکر، شخص دانا و آگاه و نخبه، بخش درونی هر چیزی، وسط، میان، درون میوه هایی مانند، گردو، پسته، بادام
بخش نرم و خاکستری رنگی که درون جمجمه قرار دارد، مخ، مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد، آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوه ها وجود دارد، کنایه از اصل و حقیقت چیزی، کنایه از سر، کنایه از نخبه، با استعداد، باهوش مغز تیره: نخاع
دورسپوزی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 183). مغزیدن مصدر است. ’مَمْغَز’ در شاهد ذیل مفرد نهی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ رفت بایدْت ای پسر مَمْغَز تو هیچ. رودکی (از لغت فرس ایضاً). و رجوع به مغزیدن شود
قریۀ بزرگی است با باغهای بسیار از نواحی قومس و مستعربان آن را به جهت داشتن درختان گردوی فراوان ام الجوز نامند و میان آن و بسطام یک منزل است. (از معجم البلدان). قریۀ بزرگی است کثیرالبساتین که در میانۀ آن و بسطام یک مرحله راه است و از نواحی شهر قومس بوده که اکنون ویران است و مستعربه آن را ’ام الجوز’ خوانند. (انجمن آرا). و رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 174 شود