نوعی از پای افزار باشد که شاطران و پیاده روان بر پای کنند. (آنندراج) (برهان) : پای پاکیزه برهنه به بسی چون به پای اندر دویدن کشکله. ناصرخسرو. ، نیم چکمه. (ناظم الاطباء)
نوعی از پای افزار باشد که شاطران و پیاده روان بر پای کنند. (آنندراج) (برهان) : پای پاکیزه برهنه به بسی چون به پای اندر دویدن کشکله. ناصرخسرو. ، نیم چکمه. (ناظم الاطباء)
بشکل. بسکله. بشکنه، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان) (از فرهنگ نظام). کجک و کلید کلیدان. (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 209 و بشکل و بشکلیدن شود
بشکل. بسکله. بشکنه، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان) (از فرهنگ نظام). کجک و کلید کلیدان. (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 209 و بشکل و بشکلیدن شود
موضعی از حدودقزوین. (تاریخ غازان خان ص 159). و این موضع ظاهراً همان فشکل درۀ امروزی است. رجوع بحواشی محمد قزوینی بر ج 3 تاریخ جهانگشای جوینی در مورد همین کلمه شود
موضعی از حدودقزوین. (تاریخ غازان خان ص 159). و این موضع ظاهراً همان فشکل درۀ امروزی است. رجوع بحواشی محمد قزوینی بر ج 3 تاریخ جهانگشای جوینی در مورد همین کلمه شود
سرگین گوسفند و آهو و اسب و خر و استر و اشتر و از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. ذبله. دمه. بعر. (منتهی الارب) : صدهزار مرد و زن و کودک برون آمده بودند با انواع نثار از خاشاک و سرگین و پشکل و خاکستر. (راحهالصدور راوندی). شأو، پشکل ناقه. حثه، پشکل نرم. کرّه، پشکل پاره. کرّه، پشکل گنده بوی که بدان زره را جلا دهند. ذبل و ذبول، پشکل انداختن. (منتهی الارب). - پشکل برچین، سخت بی سروپا. سخت فقیر و حقیر. - پشکل به تنور کردن، (بمزاح) پی درپی خوردن. - پشکل ناک، آلوده به پشکل: متدّمن، آب پشکل ناک. (منتهی الارب). - مثل پشکل، سخت خرد. ، سخت بسیار. و نیز رجوع به پشک شود، این کلمه با فعل انداختن صرف شود. بعر. ذبول. (منتهی الارب)
سرگین گوسفند و آهو و اسب و خر و استر و اشتر و از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. ذَبَله. دِمه. بَعر. (منتهی الارب) : صدهزار مرد و زن و کودک برون آمده بودند با انواع نثار از خاشاک و سرگین و پشکل و خاکستر. (راحهالصدور راوندی). شأو، پشکل ناقه. حثه، پشکل نرم. کُرّه، پشکل پاره. کُرّه، پشکل گنده بوی که بدان زره را جلا دهند. ذبل و ذبول، پشکل انداختن. (منتهی الارب). - پشکل برچین، سخت بی سروپا. سخت فقیر و حقیر. - پشکل به تنور کردن، (بمزاح) پی درپی خوردن. - پشکل ناک، آلوده به پشکل: مُتدّمن، آب پشکل ناک. (منتهی الارب). - مثل پشکل، سخت خُرد. ، سخت بسیار. و نیز رجوع به پشک شود، این کلمه با فعل انداختن صرف شود. بَعرْ. ذبول. (منتهی الارب)
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
کنار کوهی از گیاهان درخت سدر چوبی است بمقدار چهار انگشت که وسط آن باریکتر از دو سر وی است و وسط آن طناب بندند و آن برای اتصال دو قطعه خیمه بکار رود، چوبی که لای انگشتان متهمان میگذاشتند و فشار میدادند تا بجرم خود اقرار کنند
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد
نازنین پر ناز زن همانندی همتاشی قطعه ای که از هندوانه و خربزه و مانند آن با کارد برند قاچ، قطعه ای از لباس و پارچه که به میخ یا جای دیگر بند شود و پاره گردد