سرگین گوسفند و آهو و اسب و خر و استر و اشتر و از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. ذبله. دمه. بعر. (منتهی الارب) : صدهزار مرد و زن و کودک برون آمده بودند با انواع نثار از خاشاک و سرگین و پشکل و خاکستر. (راحهالصدور راوندی). شأو، پشکل ناقه. حثه، پشکل نرم. کرّه، پشکل پاره. کرّه، پشکل گنده بوی که بدان زره را جلا دهند. ذبل و ذبول، پشکل انداختن. (منتهی الارب). - پشکل برچین، سخت بی سروپا. سخت فقیر و حقیر. - پشکل به تنور کردن، (بمزاح) پی درپی خوردن. - پشکل ناک، آلوده به پشکل: متدّمن، آب پشکل ناک. (منتهی الارب). - مثل پشکل، سخت خرد. ، سخت بسیار. و نیز رجوع به پشک شود، این کلمه با فعل انداختن صرف شود. بعر. ذبول. (منتهی الارب)