جدول جو
جدول جو

معنی پسیل - جستجوی لغت در جدول جو

پسیل
(پْسی / پِ)
نام ساکنان قدیم لیبی است و آنان به مارافسائی مشهور بودند
لغت نامه دهخدا
پسیل
(پِ)
نام رواقی در شهر آتن (اثینه) که در آنجا شاهکارهای نقاشی را محفوظ میداشتند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسیل
تصویر رسیل
کسی که با کس دیگر هم صدا می خواند، هم آهنگ، هم آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپیل، شپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، پایانی، واپسین، اخیر، آخر، مؤخّر، بازپسین، مقابل پیشین
عصر، وقت بین عصر و مغرب
بعد از دیگری، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
فرهنگ فارسی عمید
پر افتاده، پشم افتاده، انگبین گداخته، پسر، کنه (فتیله) مرغ انگلیسی از گیاهان سمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
آبرو، جاری روان شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیل
تصویر پلیل
بسیار دان: (ز علمی که بر خواند مرد پلیل نمودی بر آن گفته بر صد دلیل) (زرتشت نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیل
تصویر خسیل
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
آواز مرغان صفیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
((غَ))
شسته، غسل داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
((مَ))
جای سیل گیر، محل عبور سیل، بستر سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
((گُ))
روانه ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
((فُ))
سنگواره، بقایای موجودات زنده دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسین
تصویر پسین
((پَ))
آخرین، متأخر، زمان بین ظهر و غروب و عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپیل
تصویر سپیل
((سَ))
آواز مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
((رَ))
فرستاده شده، هم آواز، دمساز، موافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
((بَ))
زشت رو
فرهنگ فارسی معین
محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچه سفید ساده، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
خشکرود، آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسین
تصویر پسین
اخیر، آخرین، آخر، عصر، آخری، بعدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
اعزام
فرهنگ واژه فارسی سره
شرجی، عرق
دیکشنری اردو به فارسی