جدول جو
جدول جو

معنی پسرآمو - جستجوی لغت در جدول جو

پسرآمو
پسرعمو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرآهو
تصویر پرآهو
پرعیب، برای مثال به گفتار بی بر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی - لغت نامه - پرآهو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسرعمه
تصویر پسرعمه
عمه زادۀ مذکر، پسرخواهر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسر عمو
تصویر پسر عمو
پسرعم، عموزادۀ مذکر، پسربرادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرآمد
تصویر سرآمد
برتر و بالاتر از دیگران، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(پِ سَ عَ)
پسر نیای پدری. عم زاده. پسرعمو. عموزاده. ابن عم ّ. قتل. (منتهی الارب) : کلاله، پسران عم دورتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ)
مصغر پسر. پسرک. پسر خرد. پسر کوچک. پسرچه. نیمچه پسر:
چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو
لغت نامه دهخدا
(پُ)
که موی بسیار دارد. پرموی. اشعر. و رجوع به پرموی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
بهتر و ممتاز و سردار. (غیاث اللغات) (آنندراج). زبده. قدوه:
منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن.
خاقانی.
شنیدم کز این دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار.
نظامی.
احمد که سرآمد عرب بود
هم خستۀ خار بولهب بود.
نظامی.
خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق
دریادلی بجوی دلیری سرآمدی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرعیب:
کسی را کجا دل پرآهو بود
روانش ز مستی به نیرو بود
به بیچارگان بر ستم سازد اوی
گر از جبرگردن برافرازد اوی.
فردوسی.
اگر دیر ماند بنیرو شود
وزو باغ شاهی پرآهو شود.
فردوسی.
بگفتار بی بر چو نیروکنی
روان و خرد را پرآهو کنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
بمجاز بمعنی ذره ای. جزیی:
سال جهان گرچه بسی درگذشت
از سر مویش سرمو کم نگشت.
نظامی.
گروهی ضعیفان دین پروریم
سرمویی از راستی نگذریم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ عَ)
رجوع به پسرعم ّ شود
لغت نامه دهخدا
علمی که کسی در زمان پیری بیاموزد، (آنندراج)،
که از پیر آموخته باشد، که پیر تعلیم دهد:
در مکافات آن جهان افروز
خواند بر شه فسون پیرآموز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ عَ م مَ)
پسر خواهر پدر. عمه زاده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرآهو
تصویر پرآهو
پرعیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسرو
تصویر پسرو
پسر کوچک فرزند خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر عمو
تصویر پسر عمو
پور اپدر (اپدر عم برهان) پسر عمو پسر برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرآمد
تصویر سرآمد
((~. مَ))
برگزیده، بالاتر، نخبه
فرهنگ فارسی معین
برتر، برجسته، مبرز، متشخص، ممتاز، برگزیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد